حال عجیبی داشتم. انگار مغزم مچاله شده بود و آب این چلانده، بر روی رگ و ریشه های چشم هایم می ریخت و از روی آن چکه می کرد و این چکه های لزج و کدر، بر روی کویر زبانم می افتند و می شکستند و این شکستن گلویم را شتک می زد. این حال کام اولم بود.
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب بی وقتی" ثبت میکند