اوایل سال 1340 آیت الله بروجردی زعیم بزرگ شیعه دار فانی را وداع گفت. دسته های بزرگ عزاداری در سراسر کشور برپا شدند. در آبادان نیز جمعیت زیادی بر سروسینه زنان به طرف قبرستان قدیم در حرکت بودند. من که هنوز به سن تحصیل پا نگذاشته بودم با تنی چند از دوستانم جمعیت را همراهی می کردیم بدون اینکه بدانیم موضوع چیست و این بر سر و سینه زدن برای کیست. وقتی به جمشیدآباد رسیدیم تشنگی و گرسنگی بر ما غلبه کرد؛ مردم مشغول عزاداری بودند اما ما در عالم بچگی خود بودیم که در گوشه ای از خیابان یک دو ریالی توجهم را جلب کرد. بدون معطلی آن را برداشتم و همراه دوستانم جمعیت را رها کردیم تا با آن هدیه خدادادی برای خودمان نوشیدنی و خوراکی تهیه کنیم. تصورم این بود که خداوند، همان پیرمرد مهربان نورانی که در آسمان نشسته است و با چشمانی نگران بندگان خود را تماشا می کند و مواظب آن ها است، این پول را به ما داده است.