شاید بتوان یوزف وینکلر را توماس برنهارتی دیگر نامید. وینکلر نیز همانند برنهارت از خمودگی ذهن ها در محیط های روستای اتریش می نویسد و از ریاکاری آشکار و پنهان سیاسی که از دوران فاشیسم به ویژه در اذهان روستایی ها باقی مانده است. وقت رفتن شرح حال دهقان زاده ای است که دوران کودکی اش در ملک و مزرعه ی پدری گذشته است، ملک و مزرعه ای که او آن را جهانی بی زبان می نامد. در این جهان، محبت پدری سهم حیوانان مزرعه و خشونت سهم بچه هاست. آن دهقان زاده خود وینکلر است که در این اثر با زبانی کوبنده، با آمیزه ای از کفر و ایمان، آیین های کلیسای کاتولیک را نقد می کند.
پیرمرد می گوید یک بار وقتی حدودا بیست وپنج ساله بودیم، موقع پایین آمدن از چراگاه با شافلنشر کشاورز دو تا از گوسفندهای دیگران را دزدیدیم و بین راه فروختیم. به این ترتیب برای جشن تبرک کلیسا پول گیر آوردیم.