کتاب مرگ وزیر مختار

La Mort du Vazir-Moukhtar
روابط خارجی ایران و روسیه،تاریخ قاجاریان
کد کتاب : 14662
مترجم :
شابک : 978-9642090716
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 568
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1969
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب مرگ وزیر مختار اثر یوری نیکلایویچ تینیانوف

کتاب «مرگ وزیر مختار» نوشته «یوری نیکلایویچ تینیانوف» داستان آخرین سال زندگی الکساندر گریبایدوف ، دیپلمات، نمایشنامه نویس، شاعر و آهنگساز در روسیه زمان تزار نیکلاس اول را روایت می کند. این رمان او را به عنوان مذاکره کننده موفق در مارس 1828 در سن پترزبورگ معرفی می کند. نکته حائز اهمیت و جذاب ماجرا برای خواننده فارسی زبان، نیمه پایانی کتاب خواهد بود که در تهران می گذرد. در یک روایت پر افت و خیز و پر ماجرا از زندگی شخصی گریبایدوف ما با نحوه مراودات ایران با جامعه روسیه آشنا خواهیم شد. بنابراین گفتنی است که کتاب از یک زندگی نامه صرف فراتر می رود و می تواند اطلاعاتی را راجع به تاریخ تعاملات دو کشور در اختیار خواننده قرار دهد. علاوه بر این گفتنی است که سبک نوشتاری تینیانوف می تواند بر جذابیت ماجرا بیافزاید. تینیانوف از تکنیک هایی که به عنوان رهبر مکتب انتقادی فرمالیست توسعه داده است استفاده می کند تا داستان خود را زنده ، غیر منتظره و بدیع ارائه کند.
کتاب «مرگ وزیر مختار» با ترجمه «مهدی سحابی» از طریق نشر ماهی در اختیار فارسی زبانان قرار گرفته است.

کتاب مرگ وزیر مختار

یوری نیکلایویچ تینیانوف
یوری نیکالایویچ تینیانوف (به انگلیسی: Yury Nikolaevich Tynyanov) (به روسی: Ю́рий Никола́евич Тыня́нов)، نویسنده، منتقد ادبی، مترجم، محقق و فیلمنامه‌نویس اتحاد جماهیر شوروی، بود.
قسمت هایی از کتاب مرگ وزیر مختار (لذت متن)
زیر مختار هنوز زنده بود. یک کبابی شمیرانی دندان های جلویی اش را خرد کرده بود. یکی دیگر با چکش به عینکش زد و یکی از شیشه های عینک به چشمش فرو رفت. کبابی سر او را بر سر چوبی کرد و بیرق تازه ی خود را به اهتزاز درآورد. سر وزیرمختار سبک تر از سبد گوشتی بود که او معمولا به دوش می کشید. وزیر مختار کافر مسئول جنگ ها، قحطی، ظلم حکام و محصول بد آن سال بود. اکنون بر سر چوبدست، بر فراز کوچه ها می گذشت و از آن بالا با دندان های شکسته می خندید. کودکان با سنگ او را نشانه می گرفتند و به هدف می زدند. وزیر مختار زنده بود. دزدی دست راست او را، که حلقه ای بر آن می درخشید، با خود می برد. آن را محکم و دوستانه در تنها دست خود که دست چپ بود، می فشرد. گاهی به آن می نگریست و تأسف می خورد که چرا برهنه است و تکه ای پارچه ی زردوزی شده همراهش نیست. شاگرد چلنگری کلاه سه گوش او را بر سر گذاشته بود و کلاه گشاد تا روی گوش هایش پایین می آمد. اما خود وزیر مختار، همراه با نوکر موبورش و یک کافر دیگر و در کنار سگ ها و گربه های مرده، خیابان های تهران را جارو می کرد…