کتاب سفیدبرفی باید بمیرد

Snow White Must Die
کد کتاب : 14898
مترجم :
شابک : 978-6003764187
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 608
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

سفیدبرفی باید بمیرد
Snow White Must Die
کد کتاب : 21642
مترجم :
شابک : 978-6004055123
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 564
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2010
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب سفیدبرفی باید بمیرد اثر نله نویهاوس

کتاب "سقید برفی باید بمیرد" نوشته"نله نویهاوس"،کتابی پرفروش است که بیش از 3.5 میلیون نسخه به چاپ رسانده است.

در یک روز نوامبر بارانی ، کارآگاهان پلیس پیا کیرخوف و الیور فون بودنشتاین،به صحنه قتلی رفتند که در آن تصادفی مشکوک اتفاق افتاده بود.زنی از یک پل عابر عابر سقوط کرده است و هنگام برخورد به زمین با ماشینی برخورد میکند که در حال گذشتن از خیابان بود.عابری دیگر شاهد این صحنه بوده است و میگوید که آن زن هل داده شده است.

کاراگاهان قصه "نله نویهاوس"،پیا و الیور،تحقیقات خود را شروع میکنند.آنها به روستای کوچکی که مقتول،ریتا کرامر،در آن زندگی میکند میرسند.

اما معمایی در داستان وجود دارد.عصر یازده سپتامبر یازده سال قبل ، دو دختر هفده ساله بدون هیچ اثری از روستا ناپدید شدند و توبیاس سارتوریوس بیست ساله ، پسر ریتا کرامر ، به ده سال زندان محکوم است. بودنشتاین و کیرشوف کشف می کنند که توبیاس پس از تحمل حکم خود ، اکنون به شهر زادگاه خود بازگشت.

در روستا ، پیا و الیور با اتفاق جدید و در عین حال جدید دیگری روبرو می شوند. وقتی دختر جوان دیگری ناپدید می شود.


کتاب سفیدبرفی باید بمیرد

نله نویهاوس
کرنلیا نووهاوس (زاده 20 20 ژوئن 1967 در مونستر با اسم کرنلیا لوونبرگ) نویسنده آلمانی است. او بیشتر به خاطر تریلرهای جنایتی که در Taunus در نزدیکی فرانکفورت قرار دارد شناخته شده است. او همچنین رمان های عاشقانه ای را تحت نام دوشیزه خود Löwenberg و داستان های اسب برای نوجوانان منتشر کرده است.
نکوداشت های کتاب سفیدبرفی باید بمیرد
“This novel is bursting with conspiracy and subterfuge and a raw exposition of the ugliness that can inhabit the human soul. Like detectives Pia Kirchhoff and Oliver von Bodenstein, readers won't stop until the shocking ending is finally revealed.
این رمان با توطئه و فرومایگی و نمایش زشتی که می تواند در روح انسان وجود داسته باشد ، در ارتباط است. مانند کارآگاهان پیا کیرخوف و الیور فون بدنشتاین ، شما تا زمانی ماجرا فاش نشود نمیتوانید کتاب را زمین بگذارید.
USA Today USA Today

Snow White Must Die... has been a bestseller in Europe. It's easy to see why. Nele Neuhaus has a flair for the ominous and the ornate.
کتاب "سفید برفی باید بمیرد" از کتاب های پرفروش در اروپا بوده است. به راحتی می توان فهمید که چرا.نله نویهاوس در آراستن واژگان استعداد فراوانی دارد.
The Washington Post

It keep readers turning the pages up to the unpredictable ending...an addictively engaging mystery filled with suspects, confusion, love, and fear. Sure to intrigue and satisfy mystery fans, especially those who love international crime procedurals
این کتاب خواننده را در وضعیتی غیر قابل پیشبینی قرار میدهد. یک موضوع اعتیاد آور و جذاب پر از مظنونین ، گیجی ، عشق و ترس. مطمئنا برای علاقمندان به رمان جنایی بسیار جذاب خواهد بود.
Library Journal Library Journal

قسمت هایی از کتاب سفیدبرفی باید بمیرد (لذت متن)
پلکان آهنی زنگ زده، به سمت طبقه ی پایین باریک و شیب دار بود. او دیوار را در جست وجوی کلید برق لمس و لحظه ای بعد حباب بیست و پنج واتی فضا را با نوری تار روشن کرد. در آهنی بزرگ بدون صدا باز شد. لولا را روغن کاری کرده بود، بنابراین وقتی به ملاقاتش می آمد در جیرجیر نکرده و بیدارش نمی کرد. با ورود مرد بوی هوای گرم، ترکیب شده با عطر شیرین گل های پلاسیده بلند شد، با دقت در را پشت سرش بست، لامپ را روشن و لحظه ای مکث کرد. اتاق بزرگ، درحدود نه متر درازا و چهار و نیم متر پهنا داشت، به سادگی مبلمان شده بود اما به نظر می رسید دختر آنجا احساس راحتی می کرد.

به سمت استریو رفت و دگمه روشن را زد. صدای خشن برایان آدامز اتاق را پرکرد. اهمیت چندانی به این نوع موزیک نمی داد اما دختر، خواننده ی کانادایی را دوست داشت و او معمولا اولویت دختر را ترجیح می داد؛ تا زمانی که مجبور بود دختر را پنهان نگه دارد، او نباید کمبود چیزی را حس می کرد. دخترمثل همیشه چیزی نگفت. هرگز با او صحبت نمی کرد، هرگز به سوالاتش پاسخ نمی داد اما این موضوع ناراحتش نمی کرد. محتاطانه پرده ی تاشویی که اتاق را تقسیم می کرد؛ کنار زد.

با احتیاط لبه ی تخت نشست. تشک زیر وزنش فرو رفت و لحظه ای فکر کرد او حرکت کرده است. اما نه. او هرگز حرکت نمی کرد. دستش را دراز کرد و روی گونه ی او گذاشت. در طی سال ها پوستش زرد شده و حالا حالت چرمی و سفت داشت. مثل همیشه چشمانش بسته بود و حتی با وجود اینکه پوستش دیگر لطیف و گلگون نبود دهانش به زیبایی قبل بود؛ مانند گذشته، وقتی که هنوز با او صحبت می کرد و لبخند می زد. مدتی طولانی خیره به او آنجا نشست. خواسته اش برای حفاظت از او هرگز خیلی موفق نبود. سرانجام با تأسف گفت: «مجبورم بروم. کارهای زیادی دارم.» بلند شد، گل های پژمرده را از گلدان برداشت و مطمئن شد؛ بطری کولا روی میز کناری پر باشد. _ چیزی نیاز داشتی به من بگو، باشه؟ گاهی دلتنگ خنده اش شده و سپس ناراحت می شد. البته می دانست که او مرده، با این حال هنوز آسان تر بود طوری عمل کند که گویی نمی داند. او هرگز امیدش را برای دیدن لبخند دختر از دست نمی داد.

هنینگ به او گفت: «اسکلت کامل. زن». _ پیر یا جوان؟ چه مدت اینجا بوده؟ _ هنوز نمی توانم دقیقا بگویم. در اولین نگاه هیچ بافتی باقی نمانده است، بنابراین دست کم یک چندسالی. هنینگ راست شد و از نردبان بالا آمد. مردان تیم بررسی شواهد کارشان را به دقت برای حفظ استخوان و خاک های دربرگیرنده شروع کردند. انتقال اسکلت به آزمایشگاه پزشک قانونی، جایی که هنینگ و همکارانش باید کاملا آن را بررسی کنند، مدتی طول می کشید. استخوان های انسان همیشه در مکان های حفاری کشف می شدند. از آنجا که قانون محدودیت جرائم خشن شامل قتل بعد از سی سال به پایان می رسید، تعیین مدت دفن جسد مهم بود. معقول نبود تا بدون تخمین سن قربانی هنگام مرگ و مدت زمانی که آنجا بوده بخواهند پرونده ی افراد گمشده را بررسی کنند.