کتاب بند محکومین

Bande Mahkoomin
کد کتاب : 1603
شابک : 978-600-229-892-8
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 225
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

از پرفروش های بازار نشر

معرفی کتاب بند محکومین اثر کیهان خانجانی

بند محکومین نوشته ی کیهان خانجانی تجربه ی خاصی است در روایت سرنوشت آدم هایی که به واسطه ی گذشته ی خود کنار هم گرد آمده اند. رمان در زندان لاکان رشت می گذرد، در بند محکومین. هر زندانی قصه ای دارد و خانجانی تلاش کرده با شکافتن گذشته ی هر کدام پیوندی میان این آدم ها بسازد تا ساختار چند تکه اش تکمیل شود. نویسنده در این رمان استراتژی نویی ساخته که در آن آدم ها ناچار شده اند با قصه های خود به حیات شان در متن ادامه دهند، حیاتی که در مورد هر کدام شان متفاوت است. در این ساختار زندان به مثابه ی حافظه ی متن شده است و مخاطب را با تکه هایی روبه رو می کند که سعی می کنند نیشتری باشند بر رئالیسمی محافظه کار. برای همین رمان بند محکومین بدل به اثری متفاوت می شود. زبان قصه گو و غیرتوصیفی نویسنده نیز به این ضرباهنگ افزوده شده و اثر را با سرعت پیش می راند. خانجانی جهانی متفاوت می سازد که در داستان های با محوریت زندان، کم نظیر است

کتاب بند محکومین

کیهان خانجانی
کیهان خانجانی، متولد ۲ خرداد ۱۳۵۲ در رشت است. دوران دبیرستان به ادبیات علاقمند شد و دیدارش با نصرت رحمانی (شاعر معاصر که در رشت می زیست) این علاقه را تشدید کرد. نخستین داستانش (رخش) سال ۱۳۷۱ در نشریات چاپ شد. نیمه دهه ۷۰ پس از آشنایی با احمد گلشیری، در دانشگاه دهاقان (اصفهان) کارگاه داستان برگزار کرد و هنوز در گیلان و تهران و استان های مختلف به این کار مشغول است. ماحصل این کارگاه ها ۲۵ جلد مجموعه داستان بوده که تحت عنوان «عصر چهارشنبه ما» (۸ جلد با نشر فرهنگ ایلیا در رشت منتشر شد و ۵ جلد با ن...
دسته بندی های کتاب بند محکومین
قسمت هایی از کتاب بند محکومین (لذت متن)
هزار و یک حکایت دارد زندان لاکان رشت. هزارتا را باور کنند، این یکی را نمی کنند: یک شب در بند محکومین مرد باز شد، یک دختر را انداختند درونش

هر چه بگویم، می گویند توهّم است. هر چه قسم بخورم، هر چه گرو بگذارم، باورشان نمی شود. نمی دانم بین این همه جور معتاد، چرا هیچ کس حرف بنگی جماعت را نمی خواند! البته آدم بنگ که می کشد، کارهایی می کند که فرداش که یادش می افتد، از بس شرمش می شود باز می کشد تا فراموش کند.

عشق من دختر فامیل بود ولی قصه ی من قصه ی آدمی ا ست که یک خروار دندان دارد، همه روی لبش. هر چه قدر درد بکشد، ناله بزند، گریه کند، هیچ کس باور نمی کند. چرا؟ چون دارد می خندد.