«روایت شده است اسکندر مقدونی جوان که شهرت دیوگنس کنجکاوی او را برانگیخته بود، روزی به جستوجوی او رفت. او را درحالی یافت که کاهلانه زیر آفتاب به پشت دراز کشیده بود، شاید در نزدیکی یکی از میدانهای ورزشی آتن؛ بعضی دیگر گفتهاند که درحال شیرازهبستن کتابی بود. حکمران جوان که میکوشید گشادهدستی خود را آشکار سازد به فیلسوف رخصت داد از او خواهشی بکند. ظاهرا پاسخ دیوگنس چنین بود: «جلو آفتاب نایست».
ادواردو اینفانته در کتاب قبلی خود، فلسفه در خیابان، آرای فیلسوفان مختلف را درباره مشکلات روزمره آورده است. در آن کتاب از نویسنده داوری نمیکند و داوری به خواننده واگذار شده است. اما در این کتاب، با عنوان جلو آفتاب نایست، او میکوشد فلسفهای را که میپسندد و شایسته دفاع میداند، معرفی کند. ازآنجاکه فرهنگهای ما پر از طعن و تعنّت به کلبیان است، اینفانته حاجتی به آوردن آن نقدها از دیدگاه انتقادی ندیده است. در این کتاب، «کلبیگری» آنچنان معرفی میشود که ما بتوانیم راهحل مشکلات واقعی زندگی را در آن پیدا کنیم؛ همانطور که نویسنده تلویحا اشاره میکند، فلسفیدن بسیار دربارۀ کلبیگری نوعی نقض غرض است.
مارتین هایدگر گفته است که بیشتر مردم زیستی گمنام دارند، زندگیشان «میگویند» و «میکنند» است. به دیگر بیان، آنچه میگویند و میکنند ازآنرو است که مردم چنان میگویند و چنان میکنند. کلبیگری دعوتی به ساختن زیستی اصیل و حقیقی است: گفتن و کردن آنچه هریک از ما در توانمان است، مانعشدن از اینکه دیگران به ما دستور بدهند که به چه بیندیشیم و چگونه زندگی کنیم. در جهان کنونی ما که شکل، شیوه و سبک زندگی تکرنگ است، باید زود آن «قهرمان فلسفی» را بیابیم تا عهدهدار امر تجسم آزادی اندیشه شود، تا جرئت کند و به زندگی بیندیشد و اندیشه را بزید.
کتاب جلو آفتاب نایست میخواهد فلسفه کلبی را امروزی کند، فلسفهای که جلیقه نجاتیست برای بقای آزادی، سلامت عقل و شأن انسان در جهان پساهمهآلایی (پستپاندمی)، جهانی که به نظر میرسد در میان امواج سرگردان است.