من این زن را همان جا دیدم. درست همان وقت که با چشمانی گریان و صورتی بغضآلود و کودکی بیتاب در بغلش، منتظر گرفتن استخوانهای شوهرش بود. پناهی نداشت جز آن کودک و چند تکه استخوان. گفتم اشکالی ندارد میبرم اینها را به هر کجا که بروم. اگر کافی باشد با هم تقسیم میکنیم و میخوریم. امروز هم باز یک دونه دیگر بود و ما هم همان حوالی رفته بودیم برای گرفتن آب کثیف. اینجا آب کثیف قیمتی ندارد، مجانی هم میتوانی آن را داشته باشی ولی برای همین هم باید کلی در صف بمانی...
آیرین امیری نویسنده ایرانی متولد سال 1369 میباشد.