کتاب وقایع نگاری یک لات چاقوکش

The chronicle of a criminal
کد کتاب : 31633
شابک : 978-6006069432
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 272
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب وقایع نگاری یک لات چاقوکش اثر حسن هدایت

"وقایع نگاری یک لات چاقوکش" کتابی است از "حسن هدایت" که یک از کارگردانان و داستان نویسان برجسته ی ایرانی به حساب می آید. وی اشاره می کند که در سال های ابتدایی دهه هفتاد، ابتدا به صورت تفریحی به تحقیق در مورد نقش لات های تهران در تحولات اجتماعی و سیاسی مشغول بوده که این تحقیقات، واقعیت های شایان توجهی را برایش آشکار ساخته؛ "حسن هدایت" به تدریج متوجه شده که روابط لات ها با یکدیگر و با جریان های سیاسی، ریشه دار تر از آن چیزی است که به نظر می رسد و گستردگی نقش آنان در تحولات اجتماعی و سیاسی، همچون مافیایی داخلی بر رویدادهای تاریخی ایران از مشروطه به بعد سایه انداخته است. بازه ی تاریخی صد ساله ای که "حسن هدایت" آن را مورد پژوهش قرار داد، نشان می دهد که در اکثریت دگرگونی های مهم اجتماعی و فرهنگی کشور، ردپایی از چاقوکش های خرده پا یا لات های گردن کلفت دیده می شود.
حقایق آشکار شده از این پژوهش ها، "حسن هدایت" را به این امر واداشت که به سراغ یکی از لات های معروف و قدیمی تهران به نام "هاشم آبسرداری" برود. او طی نشست و برخاست های متعدد با "هاشم "آبسرداری"، موفق شد تا داستان زندگی او را در بازه ی سال های 1324 تا 1339، در قالب کتاب "وقایع نگاری یک لات چاقوکش" به رشته ی تحریر در بیاورد؛ "وقایع نگاری یک لات چاقوکش" داستان های خیره کننده ای از زندگی و ارتباطات این قشر از جامعه را به مخاطب عرضه کرده و از نظر نگارشی و زبان قصه، بسیار خاص و منحصر به فرد می باشد.

کتاب وقایع نگاری یک لات چاقوکش

حسن هدایت
حسن هدایت (زاده ۱۳۳۴ در تهران) تهیه‌کننده، کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس و تدوین‌گر ایرانی است.وی فعالیت در سینما را از سال ۱۳۶۲ با فیلم پیک جنگل به عنوان نویسنده، کارگردان و طراح صحنه آغاز کرد.او چند فیلم خود را با الهام از داستان‌های صادق هدایت ساخته است و البته هیچ نسبت فامیلی‌ای با این نویسنده ندارد.
قسمت هایی از کتاب وقایع نگاری یک لات چاقوکش (لذت متن)
سال 24 بود. سال های جنگ، قحطی، ناامنی و بلبشو. تو کافه رضا کپیده بودم، تو خیابان فردوسی، سر کوشک. نزدیک عمارت کلوب. یک کافه معمولی بود با میز و صندلی های عهد بوقی و معروفه های یک جفت ده شاهی. ته کافه، پشت یک میز، گنده ول شده بودم. یک هوا آن ورتر من، سه چهارتا سرباز خارجی تمرگیده بودند. انگلیسی بودند یا آمریکایی زیاد حالی ام نبود. سیاه بودند. عین زغال. چندتا از نشمه های سرخاب سفیدآب مالیده کافه هم نشسته بودند ور دلشان. سربازها به یک زبان یاجوج و ماجوج اختلاط می کردند، ولی پیتاره های لگوری فقط کروکر می خندیدند... از وقتی با سلام و صلوات مملکت درندشت ایران را اشغال کرده بودند اوضاع کشور چنان خر تو الاغ شده بود که سگ صاحبش را نمی شناخت. هرجا می رفتی سروکله چندتایشان پیدا می شد. از هر فرقه ای هم تویشان بود. از هندی بگیر تا روس و آمریکایی و انگلیسی و فنارسه ای و عرب و چینی و صدتا ممکلت دیگر. درواقع تهران شده بود یک سگدانی درست وحسابی. بی شرف ها بالا و پایین شهر را به گند کشیده بودند. یک عده از مردم هردمبیل تهران هم شده بودند چاکر دست به سینه شان. از این راه پول درمی آورند. برایشان هم فرقی نداشت نوکر کی باشند...