وقتی کرم سر قلاب باشی، تراژدی زمانیه که بفهمی توسط ماهی ها خورده نمیشی، بلکه فقط جوییده میشی و بس. اما قبلش با این خیال خوش،درد فرو رفتن سوزن قلاب رو توو کمرت تحمل میکنی، که با خودت میگی: آخ جون! بالاخره یه آدم مهربون دنبالم گشت و پیدام کرد و درکم کرد؛ غافل از این که اون آدم مثلا مهربون، در اصل دنبال شکار ماهی بوده، نه نگه داشتن کرم.
من با این کتاب بود که با داستانهای محسن اصفهانی آشنا شدم. اولش فکر میکردم دارم ریسک میکنم که این کتابو میخرم ولی حالا از طرفدارهای قلمش شدم و بقیه کتاباشو هم دنبال میکنم. این کتاب جون میده برای دهه شصتیها! زبان کتاب محاوره ای و بشدت دوستانه و خودمونیه. طنزهای مختلف و تلخ هم زیاد داره و امون امان از تعلیقهای این رمان. تا دلتون بخواد هم غافلگیری داره. فقط یه جاهاییشو حس میکنم زیادگویی شده مخصوصا شروع رمان اما کشش داره و وقتی تمومش کنید تا مدتها تو ذهنتون با شخصیتاش زندگی میکنید