1. خانه
  2. /
  3. کتاب خردادهای پاییزی

کتاب خردادهای پاییزی

نویسنده: امید بلاغتی
3.6 از 1 رأی

کتاب خردادهای پاییزی

Khordad-haye Paeezi
ناموجود
28000
درباره امید بلاغتی
درباره امید بلاغتی
من امید بلاغتی ام. متولد داراب. فارغ التحصیل کارشناسی کارگردانی سینما. اما خب از پانزده سالگی می نویسم. شیراز که زندگی می کردم دوره های داستان نویسی را پیش شهریار مندنی پور گذراندم و بعد هم که تهران دانشجو شدم و کار و درس و زندگی ام به تهران آمد.سینما خواندم و چند فیلم مستند ساختم و چند فیلم مستند و کوتاه مونتاژ کرده ام.چند تایی هم جایزه برای فیلم هایی که ساختم برده ام. تهیه کننده دو تا از فیلم های مستندم پیروز کلانتری بود و فکر می کنم مهم ترین معلم من در همه سال های یادگرفتنم هم پیروز کلانتری است. فیلم سالینجرخوانی در پارک شهر پیروز را هم مونتاژ کردم. اما سینما و کار در حوزه سینما بیشتر جنبه گذران زندگی و امرار معاش برایم داشته است.نوشتن همیشه مساله اصلی ام بوده است و دغدغه اساسی زندگی ام.خلاصه اینکه داستان می نویسم و مقاله و نقد سینمایی درباره سینمای داستانی و مستند در مجله های معتبر این حوزه.(مجله های بیست و چهار و تجربه و آسمان و فیلم نگار و حرفه هنرمند و فیلمخانه) هنوز هم گاهی مستند می سازم و به عنوان مشاوره هنری در پروژه های مستند همکاری می کنم. شغل درآمدزای من اما در حوزه تبلیغات است. کپی رایتر یک شرکت تبلیغاتی هستم. خلاصه زندگی اینطورهاست انجام چند تا کار برای گذران زندگی و آرامش فکری و روانی داشتن برای انجام کار اصلی ات.
دسته بندی های کتاب خردادهای پاییزی
قسمت هایی از کتاب خردادهای پاییزی

در فرودگاه خداحافظی مرگبار است. آن هم وقتی چند هفته قبل ترش زل زده باشد در چشم هایت و بگوید برای همیشه از اینجا می رود. بعد تو باید چه بگویی؟ مثلا باید بگویی نرو؟ که نقطه به نقطه هر جغرافیایی از این خاک سهم مشترک من است با تو؟! اصلا مگر می شود چیزی گفت؟! چشم ها آن تصمیمی که آدم در آن مصمم تر است را لو می دهند و حالا میانه عشق و رفتن، وقتی تصمیم به رفتن است می خواهی چه کنی؟! من هنوز هم باور دارم نباید کاری کرد. باید تماشا کرد. باید جزئیات رفتن را به نظاره نشست. باید حتی نگاه کرد اول پای چپش را می گذارد لبه ی گیت یا پای راستش را، باید نگاه کرد با کدام دستش چمدان را بر می دارد، هنوز جزئیات رفتارش را موقع خداحافظی، حفظ می کند یا نه؟! باید تنها تماشا کرد و به خاطر سپرد لحظه به لحظه آن زمانی را که تا به اتمام برسد، ویرانی آغاز می شود. من تنها یک اشتباه کردم؛ موقع خداحافظی شالش را از روی سرش برداشتم و بو کردم. همین بو سرگردانت می کند، سرگشته ات می کند. سرگردانی سخت تر و پیچیده تر از ویرانی است. موقع خداحافظی، در فرودگاه در این مرگبار ترین شکل خداحافظی، نباید کاری جز تماشا کرد. وگرنه سرگردانی جای ویرانی را می گیرد و این غریب ترین موقعیت بودن آدم است.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب خردادهای پاییزی" ثبت می‌کند