نشست، خستگی اش را تکاند روی درخت شکسته پرهایش را نشاند روی درخت پرنده از دل مجروح و جان رنجورش چه ها چه ها که برایم نخواند روی درخت دم غروب که شد با نسیم آوازش پرنده های جهان را کشاند رویی درخت هوای لانه ی خود کرد و بال هایش را ز گرد و رنگ تعلق تکاند روی درخت پرنده بود رها بود مثل ما که نبود پرنده تر شد و پر زد نماند روی درخت