کتاب دستان

Dastan
کد کتاب : 52808
شابک : 978-6227365306
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 844
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب دستان اثر فرشته تات شهدوست

"دستان" رمانی است به قلم "فرشته تات شهدوست" که قصه‌ی "دستان سپهسالار" را بازگو می‌کند. "دستان" نوه‌ی جوانمرد و دوست داشتنی حاج کربلایی است که در یک محله‌ی ساکت و صمیمی مشغول به شغل آرایشگری است و اهالی محل به اعتبار و احترام پدربزرگش او را نوه حاجی می‌خوانند. او جوانی است غیور که تنها با مادرش سمیرا، روزگار می‌گذراند.
موقعیت‌های غافلگیرکننده، غیرقابل پیش‌بینی و هیجان‌انگیزی در این رمان اتفاق می‌افتد که طی آن "دستان" مجبور می‌شود چشمانش را بر آبرو و اعتبار خود ببندد و شجاعانه پای عشق و احساساتش بایستد. به نظر می رسد همه چیز با یک معامله شروع شده است و او باید با "جانا"، که خواهرزاده‌ی رقیب و بزرگترین دشمن اوست، ازدواج کند. با این حال، جانا که به دست سرنوشت مجروح شده است، فکر می‌کند "دستان" با نیت کینه‌توزی و انتقام به سراغ او آمده است. "دستان" حاضر شده برای کمک به این دختر آبروی خود را به خطر بیندازد. اما جانا از پنجره‌ای دیگر به آتش عشق "دستان"، می‌نگرد. دخترک قلب یخی‌اش را همچون دیواری در برابر یکی از شرافتمندترین مردان آن محله علم کرده و کسی را که غرورش زبانزد خاص و عام است، گرفتار خود کرده است.
"دستان" یک سال پیش که برای فروش املاک پدربزرگش، حاج کربلایی به ارتفاعات کوهستان رفته بود، خواهرزاده رقیب خود را طی ماجرایی از مرگ نجات داد. اما از زمانی که برگشت، تنها چیزی که از جانا به یاد می‌آورد، یک روبند سفید بر صورت او و پروانه‌ی حنایی روی دست دختر است. اکنون او برای کمک به این دختر چاره‌ای جز ازدواج با او و پذیرش این موضوع ندارد.

کتاب دستان

قسمت هایی از کتاب دستان (لذت متن)
صورتش را جلو برد و در گوشش گفت: حاجی همیشه می گفت توی راهی که اولش اسم ( علی ) رو آوردی، صداقت رو بذار اون بالامالاهای دلت که بشه چراغ راهت و سرگردون نشی میون کوچه پس کوچه های بی فاصله و حیرون و ویلونش. می گفت از ته دلت بخواه تا بشه. ببین چقدر جنم داری؟ اگه کمه، زیادش کن و اگه نیست، اونقدر خودت بگرد تا پیداش کنی، ببین چیه و کیه که بهت امید می ده؟ حاجی می گفت همون می شه ارادت واسه جون دادن به خواسته هات، دلیل واسه نفس کشیدنت. به هر غیر ممکنی که ایمان داری یه روز ممکن می شه، فکر کن، اما فکر نکن قسمتت چیه و تقدیر چی می خواد واست. ببین خودت از اون بالایی و دنیایی که افتادی وسطش تا شبانه روز توش امتحان پس بدی، چی می خوای؟ حاجی می گفت ... ( دستان ) میان نفس های بلند ( جانا ) ادامه داد: دونه ی سرخ تسبیحو می کشید زیر انگشت اشاره اش و می گفت ببین آرامشت کجاست؟ بذر امید رو همون جا باس بکاری پسر. اگه وجودشو داری، پس می تونی، بسم الله و...