به نیّتت گرهی سبز بر فلک زده ام مباد جز تو نصیب دل فلک زده ام به شوق آنکه به دستت رساند او را باد تمام حرف دلم را به قاصدک زده ام نداشت فایده یک عمر صبر تلخ و فقط به زخم های عمیق دلم نمک زده ام دلم همیشه پر از آه بود و حق دارم اگر هر آینه پهلو به نی لبک زده ام هزار سال گذشته ست و من دلی شده ام که محض یک خبر از جانب تو لک زده ام غلام هر چه سیاه، این سیاه برزنگی ست هزار مرتبه این بخت را محک زده ام
ساراجان، همکلاسی چندین ساله ام، از اینکه کتاب شعرت را چاپ کرده ای بسیار خوشحال شدم. اسمت را دیدم و یاد سالهای خوب مدرسهام افتادم. و تازه متوجه شدم چقدر دلم برات تنگ شده. امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی...