مرا به درد نشانده اگر چه درمان است زنی که تازه تر از قطره های باران است . هزار میوه ممنوعه در تنش دارد زنی که وسوسه صبح و شام شیطان است . زنی که جان غزل های منزوی بوده و حبسیات غم انگیز سعد سلمان است . زنی که لهجه ی رقصیدنش کویری نیست زنی که ساری و مازندران و گیلان است . همان که طعم لبش حاصل معاشرت انار ساوه و انگور های کرمان است . اگر که زلف ببندد به گیره... آرامم و گرنه حال من و زلف او پریشان است . صدای شانه موهاش مثل زمزمه ی دوتار زخمی کم طاقت خراسان است . چقدر شیخ اجل جان به لب شد و نسرود از او که کعبه آمال بت پرستان است . هزار مرتبه جان دادم و نفهمیدم چه فتنه ای ست که در خنده هاش پنهان است . به مکر چشم سیاهش مرا مسلمان کرد همان که وعده ی حور و بهشت قرآن است