در به گام های تو استعدادی بسته است هوشی که بی من تخیلش را از درازی نگفته، پنهان می کند پهلو می زند به شکافی که در این میان تنها توانسته اعدادی از بخیه ام را از باقی مانده های این بنا که از قرار گوشت واره ای ست نقره ای تکه ای که از روی تخت افتاده، از روی خود نه کم کند.