قسمت هایی از کتاب هی هات هامان، روایت فتح هامان (لذت متن)
به چشمی که بد نبیند بسته است
هر جور می نشیند
حالا رفته ای از حالا
نشسته ای
کنج خیرالماکرین یا می نویسم
یا من عجب حقه ای
... می نویسم:
در صحنه هم دست مجسمه هم
می رود «بازی با» / تعارف دندان ها به هم
آغاز می شود
زی با دروغ از پشت
من عجب
چشم های وحشی هم