«زمستان آلیسا» رمانی نوشتهی زوران درونکار برای مخاطبان نوجوان است. داستان دختری به نام آلیسا که یک سال از مرگ پدرش میگذرد و او همچنان غصهدار است و در رویاها و خوابهایش به دنبال پدرش میگردد. داستان دربارهی دختری 10 ساله به نام آلیسا است که با مادرش زندگی میکند. پدر او در یک روز بارانی در مقابل چشمانش تصادف میکند و کشته میشود. حالا هر روز زندگی برای او مثل روزهای بارانی است و اینجوری میشود که آلیس در چله تابستان شروع میکند به یخ زدن. آلیسا هیچوقت گرم نمیشود. دستهایش همیشه سرد است؛ حتی وقتی در وان پر از آب جوش مینشیند، باز حس میکند، پاهایش یخ زدهاند. در درون آلیسا همیشه برف میبارد و کولاکی سهمگین وجودش را فرا گرفته است. او حتی اگر در آفتاب تابستان نیز باشد، باز یخ میزند، آن هم نه فقط دستوپایش، بلکه تمام جانش شبیه زمستان میشود، دکترهای متخصص به او میگویند به یک بیماری ویروسی مبتلا شده است؛ اما آلیسا ته دلش میداند که خبری از ویروس نیست؛ او سوگوار است. حالا یک سال از مرگ پدر آلیسا میگذرد؛ اما او همچنان به دنبال خاطراتی است که او را به پدر وصل میکند و در ذهنش در جستجوی پدر است. آلیسا در خواب، سه کودک را میبیند که سرنوشتی شبیه خودش را دارند، به این ترتیب میفهمد همهچیز به خودش بستگی دارد و اگر بخواهد میتواند از وضعیت طاقتفرسا و سرمای همیشگی نجات پیدا کند. نویسنده آسیبپذیری و شکنندگی دختری نوجوان را در مقابل از دست دادن پدرش، روایت میکند. آلیسا تلاش میکند تا قوی بهنظر برسد، او در تلخترین لحظات هم سعی میکند، مادرش از حال بد او باخبر نشود. آلیسا نمیخواهد مادرش بفهمد که دخترش آنقدرها که نشان میدهد، شاد و قوی نیست. نوجوانان نه در اقلیم کودکی هستند و نه در اقلیم بزرگسالی، بنابراین نه حمایت بیقیدوشرط میطلبند و نه تجربهی گذار دارند. بسیاری از نوجوانان به انفعال، تسلیم و ناامیدی پناه میبرند، که در واقع همان افسردگی است. داستان روایتی از سوگواری است برای گذر از مرگ و در آغوش گرفتن زندگی است. «زمستان آلیسا» رمانی خواندنی و پر از حس و عاطفه است و به نوجوانان کمک میکند تا با حس غم و سوگ و تنهایی کنار بیایند و به بزرگترها یادآوری میکند با چنین نوجوانانی همدلی کنند.
درباره زوران درونکار
زوران درونکار (زاده ۱۹ ژوئیه ۱۹۶۷) یک رماننویس آلمانی کروات است. او در کریژفچی کرواسی به دنیا آمد و از سه سالگی در آلمان زندگی کرده است. رمان هیجانانگیز او با عرض پوزش برنده جایزه فردریش-گلاوزر در سال 2010 شد. با استفاده از یک طرح داستانی پیچیده چند نفره، ترجمه انگلیسی آن مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. رمانی برای بزرگسالان جوان، به من بگو چه می بینی، با ترجمه انگلیسی شانتال رایت در سال 2005 منتشر شد.
آلیسا توی آفتاب تابستان هم یخ می زند؛ آن هم نه فقط دست و پاهایش که در تمام جانش زمستان خانه کرده است. مادرش می گوید آقای دکتر متخصص است و خیلی زود تشخیص می دهد، لابد یک جور بیماری ویروسی است. اما آلیسا ته دلش می داند که ویروسی در کار نیست...