یاس بوی زیادی دارد. مریم این بو را دوست دارد. او در بامداد بیدار است. دستانش را با آب می شوید. مو را شانه می زند. بابا، با نان تازه می آید. مریم نان را از روی میز برمی دارد. مادرش برای او شیر می ریزد. دوست او یاسمن نام دارد. آنان در تابستان به مازندران می آیند. دریای زیبای مازندران، دیدنی است. دریا ماسه زیاد دارد. یاسر، برادر مریم است. او نامه ای به دایی یونس داد. دایی در یزد بود. او در یزد بیابان را دید. دیشب، دایی با مینی بوس آرام آرام، به سوی مازندران آمد. او دسته ای یاس در دست داشت. آن را به مریم داد. آنان از دیدن دایی شاد بودند. عزیزم بخوان.