نسیم بعد از یک کمای سه ماهه به هوش آمده و بخشهایی از خاطراتش را از دست داده است. به یاد دارد که پسری را دوست داشته ولی هیچ اثری از آن پسر نیست و خانواده اش چیزهایی میگویند که با بعضی از خاطرات خودش در تناقض است و به تدریج معماهای پیچیده ای درست میشود که تلاش نسیم برای حل کردنش داستان جذابی می سازد. نسیم بین خاطرات غیرقابل اعتماد خودش و گفتههای نزدیکانش به شدت درگیر است و هر روز وقایعی پیش میآید که این درگیری ذهنی و گردابی از ندانشتنها که نسیم در آنن دست و پا میزند، هولناکتر میشود…
کتاب غروب و فلق همرنگند