لیلا جوشقانی

لیلا جوشقانی

عصر هجدهم فروردین سال 1367بود که پانزده دقیقه بعد از خواهر دوقلویم، شهلا، به دنیا آمدم. هنوز هم بعضی وقت‌ها برای رفتن به جاهای جدید، اول شهلا را می‌فرستم تا ببیند اگر خیلی ترسناک نیست، من هم بروم! جادوی نوشتن را وقتی کشف کردم که هنوز نمی‌توانستم بخوانم و بنویسم؛ همان وقتی که بابا برای من و شهلا، موش و گربه‌ی عبید زاکانی را از حفظ می‌خواند و با کتاب شاهنامه‌اش خیلی محترمانه رفتار می‌کرد؛ همان وقتی که فهمیدم با اینکه عبید و فردوسی صدها سال است که دیگر در دنیا نیستند، ولی با بابا رفیق صمیمی‌اند! چه معجزه‌ای! اولین نوشته‌هایم در هشت سالگی، شعرهایی بود درباره‌ی گلدان‌های خانه‌مان و خوش‌حال بودم که مثلاً چهارصد سال دیگر آدم‌ها شعر گلدان‌های خانه‌ی ما را می‌خوانند. بعد که فهمیدم جاودانگیِ نوشته‌ها به این راحتی نیست، با نوشتن قهر کردم و بعد از آن هزار بار با هم قهر و آشتی کردیم. بالاخره چند سال پیش دوباره با هم دوست شدیم و فعلاً تصمیمان این است که با هم بمانیم. این کتاب را بعد از یک قهر طولانی نوشتم؛ زمانی که نوشتن بهم گفت: «جاودانگی؟! توقعت از رابطه‌مان یک‌کم زیاد نیست؟» و من پذیرفتم.

کتاب های لیلا جوشقانی

نینجاهای جاده چالوس