با ارایه چند دستنویس در 13 سالگی به عضویت آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درآمدم. پنج سال تمام هر هفته از غرب به شرق تهران راه میپیمودم تا در جلسات نقد استاد عزیز محمدجواد جزینی شرکت کنم. هم زمان با حضور در دانشگاه، دومین آفتاب عالمتاب جهان ادبیات به زندگی من تابید و با استاد فقید محمد ایوبی آشنا شدم. پنج سال سهشنبهها به همراه دو شاگرد دیگر به منزل ایشان میرفتیم و میخواندیم و میخواند. چوبمان میزد، میسوختیم و مینوشتیم. نوشتن شده بود بخش جدایی ناپذیر از وجود ما. بعد از مرگ استاد دل و دماغ نوشتن نماند تا سال 1392 که با دوستانم کافه داستان را بنا نهادیم. کافه داستان ابتدا تنها یک گروه کوچک بود برای نقد داستان ولی چندی بعد صاحب وبلاگ و سایت شدیم. فعالیتهایم ادامه داشت و داستان کوتاههایم در مجلات و سایتهای مختلف کاغذی و اینترنتی چاپ می شد تا در سال 1395 بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان فراخوانی برای آموزش رمان داد. احمد دهقان را روز مصاحبهي حضوری همانجا دیدم و شد سومین نور عالمتاب زندگی ادبی من. زیر نظر هماو بود که رمانم را نوشتم. بعد از این اتفاق دبیر انجمن ادبی قاف شدم. همینطور در قالب منتقد در گروه مدرسهی داستان جناب استاد جزینی فعالیتم را آغاز نمودم و جلسات نقد حضوری هر هفتهی کافه داستان نیز ادامهدار شد. نقدهای من در مجللات و سایتهای مختلف چاپ شده و حالا که عضوی کوچک در نقد داستان شدهام امیدوارم بتوانم هرچه بیشتر در خدمت نویسندگان جوان باشم.