خانواده ی دبیری پس از قبولی تنها دخترشان رویا در دانشگاهی در تهران، جشنی مفصل برپا می کنند و دوست و آشنا را برای حضور در این مهمانی فرامی خوانند. خانواده ی فرهمند که دوستی و شراکت دیرینه ای با آن ها دارند چند روزی زودتر از موعد از تهران به شیراز می آیند و پس از دیدن نگرانی پدر و مادر رویا درباره ی قبولی او در شهری غریب، زمان را مناسب دیده و پیشنهاد نامزدی رویا با پسرشان احسان را مطرح می کنند. رویا که احسان را پسری خوش مشرب، مهربان و بانشاط می بیند و از طرف دیگر ادامه ی تحصیل برایش خیلی اهمیت دارد، موافقت خود را اعلام می کند و پس از برگزاری جشن همراه آن ها راهی تهران می شود.
امیر پسر بزرگ خانواده ی فرهمند که او هم از قضا دل در گرو رویا دارد و تمام مسیر راه را به خواستگاری از او اندیشیده بود، پس از پی بردن به علاقه ی احسان نسبت به رویا، همه ی عشقش را در درون خود مخفی می کند و خانه ی پدریش را که قرار است رویا برای ادامه ی تحصیل به آنجا بیاید، با دلی شکسته ترک می کند.
او گهگاه به خانه سر می زند اما از ترس روبه رو شدن با رویا و لرزیدن دلش همیشه خیلی زود آنجا را ترک می کند. برخورد خالی از توجه و سرد امیر نسبت به رویا، رفته رفته باعث تعجب اعضای خانواده و تلاش آنها برای فهم چرایی این رفتار می شود.
کتاب حدیث انتظار