پوزخندی زد و گامی جلوتر گذاشت. _ پس تکلیف این دلی که سال هاست نشستی وسطش و تکون نخوردی، چی میشه ؟ چشم ها را باید بست ... چه کسی گفته چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید؟ گاه چشم ها را باید محکم تر بست و خیلی چیزها را ندید و یا خود را به ندیدن زد. با تمام تلاشی که برای قوی بودن داشت باز یک دختر بود، یک دختر بیست و سه ساله با یک دنیا احساس...
قلم نویسنده خوب و روان بود و میشد به خوبی باهاش ارتباط گرفت. فضاسازی کتاب واقعا خوب بود. اما کتاب تعلیق کافی رو نداشت و تا به اصل ماجرا برسیم حدود ۳۰۰ صفحه طول کشید. این بین هم خیلی از موارد اضافی صحبت میشد و منِ خواننده دوست داشتم از سلوا و کامران بخونم ولی میدیدی چندین صفحهست که از شخصیتها و داستان دیگهای صحبت میشه. در آخر هم سرنوشت بعضی از شخصیتها مثل وارتان و مهسا نامشخص موند و خودِ کتاب هم خیلی سریع، سرهم بندی شد! همهٔ اتفاقات تو بیست صفحهٔ آخر افتاد. اما دلیل اصلی که باعث شد این کتابو دوست نداشته باشم؛ ضد زن بودنش بود! واقعا عصبی میشدم🫠 ❌️اسپویل❌️ واقعا چرا باید یه نفر، دختری رو که اینقدر عاشقشه به زور مجبورش کنه باهاش ازدواج کنه؟ این ازدواج، جز یه ازدواج زوری و اجباری چی بود؟ یه نفر ممکنه به هر دلیلی تو رو دوست نداشته باشه چرا با این شرایط باید مجبورش کرد؟ مورد بعدی تجاوزیه که کامران به سلوا میکرد! روح و جسم سلوا رو با این کار نابود میکرد و اینقدر ترسیدن سلوا از کامران طبیعی بود؟ اینکه زن از شوهرش تا حد مرگ بترسه و وقتی میخواد یه چیزی بگه کلی مقدمه چینی کنه و با ترس و لرز حرفشو بزنه؟ جالبه که تو کتاب همهٔ شخصیتها حق رو به کامران میدادن! "خیلی مَرده الان زندهای"، خیلی مَرده هنوز باهات زندگی میکنه"، "من بودم جای سالم تو بدنت نمیذاشتم" و... من نمیگم کار سلوا درست بود. سلوا هم اشتباه کرد ولی آیا واقعا تاوانش این همه شکنجهٔ روحی و جسمی و تحقیر بود؟ در کل این مقدار از ضد زن بودن و عصبی بودن شخصیت مرد اذیتم کرد و هیچ جور نمیتونم باهاش کنار بیام. امیدوارم شما از خوندنش لذت ببرید.