کتاب شرلوک هولمز و برج سرخ

Sherlock Holmes - The Red Tower
  • 15 % تخفیف
    235,000 | 199,750 تومان
  • موجود
  • انتشارات: قطره قطره
    نویسنده:
کد کتاب : 128732
مترجم :
شابک : 978-6223080883
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 310
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

معرفی کتاب شرلوک هولمز و برج سرخ اثر مارک لتم

«شرلوک هولمز و برج سرخ» رمانی پلیسی است که داستان قتلی عجیب را در شب احضار روح روایت می کند. ماجرای داستان به سال 1894 مربوط می شود. پس از جلسه‌ی احضار ارواح در عمارتی روستایی، جسد زنی جوان در اتاقی قفل‌شده پیدا می‌شود. واتسون، دستیار شرلوک به یک مهمانی آخرهفته که جلسه‌ی احضار ارواح هم در آن برگزار می شود دعوت ‌شده اما او به‌رغم روبه‌رو شدن با واسطه‌ای مشکوک و دیدن یکی از ارواح خانواده، همچنان قانع نمی‌شود تا اینکه جسد زنی در اتاقی که از داخل قفل شده پیدا می‌شود. هولمز برای تحقیقات درمورد اتفاقات عجیب عمارت کرین‌ها دعوت می‌شود، اما درمی‌یابد که تک‌تک مهمان‌ها رازی را پنهان کرده‌اند. هولمز و واتسون باید حقیقت را آشکار کنند و وجود پدیده‌های ماورای‌طبیعی را بیازمایند.
در بخشی از کتاب «شرلوک هولمز و برج سرخ» آمده: «هولمز گفته بود: «تنها چیزی که واقعا براتون اهمیت داشت افزایش منابع مالی کلیسا بود، اون هم به قیمت گرفتن آزادی همیشگی مادام فار. نمی‌تونم تصور کنم که حتی بدترین فرد مسیحی برای تسویه‌حساب و انتقام گرفتن از کسی دست به چنین کاری بزنه. اما هرچند رفتار لرد برکلی درمورد شما بر اساس برداشتی اشتباه بود، اما مجازاتی شدید و بیش‌ازحد اعمال کرده که شاید شما اون رو سزای خودتون بدونین، اما من دوست دارم اون رو کفاره بنامم. هر آدمی در چنین شرایطی می‌تونست فکر کنه که شما تئوبالد کرین رو کشتین، و با چنین باوری چه کسی پسر لرد رو به‌خاطر خشمش سرزنش می‌کرد؟ با توجه به شرایط روحی و فکری لرد برکلی، من از شما چیزی رو می‌خوام که مهم‌ترین اصل مسیحیت، یعنی بخششه. اگه موافقت کنین که نام لرد برکلی وارد پرونده‌های پلیس و اخبار روزنامه‌ها در این موضوع نشه، من هم از بازپرس نخواهم خواست که شما رو بازداشت کنه. چطوره، منصفانه‌ست؟»

کتاب شرلوک هولمز و برج سرخ

قسمت هایی از کتاب شرلوک هولمز و برج سرخ (لذت متن)
قطار سروصداکنان در برکشایر پیش می رفت بخشی از دنیا که برای سفر اصلا ناخوشایند نیست، البته اگر سوز سردی را که از درز پنجره ها می آمد نادیده بگیریم. دوباره به دعوت نامه نگاه کردم و برای چندمین بار از لحظه ی سوارشدن آرزو کردم که میزبانم شخصا به ایستگاه به ملاقاتم نیاید، چون فقط توانسته بودم بلیتی درجه ی سه تهیه کنم. از آنجایی که قرار بود آخر هفته را با مارکیز و دوستان و خانواده اش بگذرانم، این شروع چندان مناسبی نبود. نه اینکه برای او مهم باشد. میزبان موردنظر جیمز کرین از ایست همپستد، پسر تئوبالد کرین، مارکیز برکلی بود. من به واسطه ی هولمز با بسیاری اشراف سرشناس ملاقات داشته ام، اما هیچ کدامشان را نمی توانم یک دوست واقعی بنامم. اما از آن سو، جیمز کرین با من و همسر مرحومم مری بسیار نزدیک بود؛ آن قدر نزدیک که من ازجمله ی کسانی بودم که به اصرار خودش، به جای عنوان رسمی «لرد بوینگ» او را فقط کرین صدا می زدم. کرین همیشه می کوشید به صورت شخصی عادی به نظر آید، که به گمان من نه فقط برای این بود که با افرادی مثل من ارتباط داشت، بلکه تا حدی به سبب رابطه ی خصمانه ای بود که با پدرش داشت. البته علی رغم آشنایی چندین ساله مان، هرگز به خانه و نزد خانواده ی او دعوت نشده بودم. وقتی مادر جیمز، بانو اگنس کرین، درگذشته بود من و مری برای تسلای خاطرش به آنجا رفتیم؛ این واقعه چنان عمیق او را متأثر کرد که گویی انتظار داشت مادرش برای همیشه زنده بماند. از آن رویداد هیچ گاه بهبود کامل نیافت و تا اندازه ای به ما وابسته شد، هر بار که به لندن می آمد بیشتر زمانش را با ما سپری می کرد. کرین همواره آدمی بود که علاقه به مخدرهای گوناگون داشت و این تراژدی او را به سمت استفاده ی نادرست از داروهای مختلف کشاند. یک یا دو بار سعی کردم کمکش کنم، اما هر بار جوابی کوتاه تحویلم می داد: «من پیش تو به عنوان یه دوست می آم، نه یه دکتر.» چنان می گفت که انگار یکی متضاد دیگری ست. در این لحظات مرا به یاد هولمز می انداخت، هرچند از سایر جهات تفاوتشان از زمین تا آسمان بود.