کتاب اندوهان اژدر

Andoohan Ajdar
کد کتاب : 13119
شابک : 9789643344870
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 80
سال انتشار شمسی : 1394
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب اندوهان اژدر اثر ابراهیم دمشناس

مجموعه داستان اندوهان اژدر، دومین مجموعه داستان ابراهیم دمشناس است که شامل داستان های اسم دیگر اعظم، آب روی تف ، حیات زمینا ،تکرار ، بی نام گذاشتن و نگذاشتن آیا و محرمانه پرسش هایی در خصوص الوان حقیقت، و داستان های غایب است که همگی محصول سال های پایانی دهه هفتاد تا نیمه دهه هشتاد اند و محتمل است خواننده بتواند در نیمه دهه نود وزان پس آن را بخواند. ?این داستان ها تا حدودی در فضای مجموعه اول نویسنده، نهست (1382 انتشارات نیم نگاه و برنده جایزه گلشیری ) و در تداوم آنهاست و چون آن داستان ها به روایت جنوب می پردازد . این داستان ها هریک تجربه ای متفاوت از این سرزمین ارائه می دهند و از این رو هر یک تجربه ای متفاوت از داستان در تجربه ادبی نویسنده اش است. ?مهاجرت ، کار ، زندگی ناممکن ، مرگ ، عشق ، دیدن اساطیر و پارودی موضوعاتی است که این مجموعه به آن پرداخته است . اندوهان اژدر در این پرداخت پا را از سنت داستان رئالیستی جنوب فراتر گذاشته است اما این فراروی خود ریشه در همان بوم وسنت شفاهی و زیست چندگانه ای دارد که نبضش هنوز در آنجا می زند. این تمایز از آن رو اهمیت دارد که معمولا ادبیات جنوب و خوزستان را بر اساس داده های گرایشی از نسل اول، ادبیاتی رئالیستی می دانند یا پرداخت به شگرد یا زبان ورزی را خلاف آمد چنین ادبیاتی می دانند به ویژه اگر بومی باشد. از همین رو زبان داستان اگرچه زبانی بابسامد پرشمار از اصطلاحات جنوب خوزستان است اما در ژرفساخت خود وجه تلمیحی بارزی نیز دارد تا ضمن بومی بودن درحصار بومیت نماند.

کتاب اندوهان اژدر

ابراهیم دمشناس
ابراهیم دمشناس (زاده ۱۳۵۱) یک رمان‌نویس و نویسندهٔ معاصر ایرانی است.ابراهیم دمشناس در شهریور ۱۳۵۱ در بندر ماهشهر به دنیا آمد و تا سن ۳۳ سالگی در این شهر زندگی می‌کرد. دمشناس دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد می‌باشد ایشان مدرس زبان و ادبیات فارسی در زادگاهش تا پیش از مهاجرت؛ و در سالهای اخیر در شهرکرج تدریس و زندگی می‌کند.
قسمت هایی از کتاب اندوهان اژدر (لذت متن)
خودم را سر این کوچه یافته ام، که کوچه ی ما نیست؛ این شکلی نبود، فقط به نام ماست، کوچه ما به نام ما نبود. چه کرده باشند که به نام ما کرده اند نمی دانم. دیوارهای آجری نداشت، کف اش خاکی بود. خانه هایش در چوبی نداشت که با نگاه بازبشو داشته باشد، راهش مستقیم نبود توی خودش می پیچید و به بن بست می رسید کسی جز آدم کوچه اینها را نمی دانست. شاید سرم برگشته باشد. اگر پریروز می آمدم کسی بود دستم را بگیرد جلوی من هل هوله ی شادی بکند رو به آسمان افتابی تفنگ بکشند و به پاس و سپاس من شکلیک بکنند و یکی از بزهایم را جلوی پایم سر ببرند. تفی که خشک نشود چه امروز به موعدش برسند، چه پس فردا.