... در باغ چهار طاق باز بود.یک تپه گل ارکیده ی بنفش تکیه داده بودند
به دیوار اتاقک جلو در.آن قدر ارکیده زیاد بود که پنجره های اتاقک
معلوم نبود.همیشه پنجشنبه ها این مسیر را تا دم خانه پیاده می رفت.
این هم می شد پیاده روی آخر هفته هایش.در طول هفته،به اندازه ای
خسته بود که حوصله پیاده روی نداشت.فقط پنجشنبه ها بود که کارش
زودتر تمام می شد.پنجشنبه ها از سر د وراهی قلهک تا خانه پیاده
می رفت.تو این یک سالی که برگشته بودند تهران،این نهمین عروسی
بود که در این باغ دیده بود...
کتاب آلاچیق و اقاقیا