دلم می خواست او را می دیدم که روی چوبها خم شده و به کار مشغول است. ولی همه جا ساکت بود. از پیچ کوچه پیچیدم. دو قدم جلوتر که رفتم، یکه خوردم. «سلام خانم کوچولو.» از روی مشتی الوار که در عقب مغازه چیده بودند پایین پرید. با همان شلوار دبیت مشکی و پیراهن سفید بلند که تا زانویش می رسید ... دوباره گفت: «سلام عرض کردیم ها!» بی اختیار به دو طرف خود نگاه کردم. هیچ کس نبود. «علیک سلام. شما ظهرها تعطیل نمی کنید؟» «وقتی منتظر باشم نه.» «مگر منتظر بودید؟» «بله.» «منتظر کی؟» «منتظر شما.» باز قلبم فرو ریخت. باز دل در سینه ام به تقلا افتاد. خدا را شکر که پیچه داشتم و او صورت مرا که شله گلی شده بود نمی دید ... با این همه باز با صدای آهسته پرسیدم: «کاری با من داشتید؟» «مگر شما نبودید که قاب می خواستید؟ خوب، برایتان ساخته ام دیگر.» از روی میز یک قاب کوچک برداشت و به طرف من دراز کرد ... گفتم: «ولی من که اندازه نداده بودم.» «خوب، شما یک چیزی خواستید، ما هم یک چیزی ساختیم دیگر. اگر باب طبع نیست، بیندازید زیر پایتان خردش کنید. یکی دیگر می سازم. بیشتر از یک هفته است که ظهرها اینجا منتظر می نشینم.» دو قدم دیگر برداشت و قاب را به سویم دراز کرد ... از حرکت او بوی چوب در اطراف پراکنده می شد و من تا آن زمان نمی دانستم چوب چه بوی خوشی دارد ... وای مگر می شد بوی چوب این همه مستی آفرین باشد؟ ... اختیار زبانم از دستم در رفته بود. گفتم: «شما که ظهرها خانه نمی روید زنتان ناراحت نمی شود؟» «من زن ندارم.» «کسی را هم نشان کرده ندارید؟» «چرا.» باز دلم فرو ریخت حالا راضی شدی دختر؟ این مرد دارد زن می گیرد و آن وقت تو، دختر بصیرالملک، این طور خودت را سکه یک پول کرده ای. باز زبان بی اختیارم گفت: «خوب به سلامتی، کی هست؟» توی دلم به خود گفتم آخر به تو چه دختر. دختر فلان الدوله، به تو چه مربوط که نامزد شاگرد نجار محله کی هست؟ گفت: «نوه خاله مادرم.» ... پرسیدم: «چقدر تقدیم کنم؟» «بابت چه؟» «بابت قاب» با غروری زخم خورده به طوری که جای بحثی باقی نمی گذاشت گفت: «ما آن قدرها هم نالوطی نیستیم.» «آخه» «آخه ندارد. ناسلامتی ما کاسب محل هستیم.» دو قطعه کوچک چوب از روی میز برداشت و گفت: «دو تا تکه چوب این قدری هم قابلی دارد که شما حرف پولش را می زنید؟ یادگار ما باشد قبولش کنید.» ... بی اراده دستم بالا رفت و پیچه را بالا زدم و به چشمهایش خیره شدم.
توی ادببات ایران این یه رمان معمولی به حساب میاد قطعا ارزش خریدن و خوندن برای یکبار رو داره اما اینکه بگیم با یه شاهکار طرفیم خیر....
چرا یک کتاب ۴۳۹ صفحه است یکی ۴۴۸ صفحه؟چه فرقی دارن؟
من هم بامداد خمار رو خوندم هم شب سراب باید حتما دو کتاب باهم خونده بشن
شش سال در میان زنان نیمه وحشی آمازون رو بهتون پیشنهاد میکنم.بسیار عالی و جذاب.امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.
تا آخرین شلیک نمیتوان کتاب را کنار بگذاری.
با سلام و ادب.بر شما فرهیختگان گرامی.تقاظا دارم کتاب بامداد خمار را حتما مطالعه بفرمایید.چنان جذبش میشوی ک ساعت ب التماس نگاهت مشتاق است
کسانی که میگویند کتاب شب سراب نیز باید خوانده شود با واژه سرقت ادبی آشنایی ندارند
پاسخم به تمام دوستانی است که این رمان را عوام پسندانه میدانند و از چاپهای بالای آن تعجب کرده اند... این دوره برای سینمای ایران ( و سریالهای ایرانی ) دوران آثار فمینیستی است و هر کتابی هم که حاوی این مضامین باشد از آن اقتباس میکنند و این خود باعث میشود مردم به سراغ منبع اصلی - کتاب - بروند. نگاهی به سینمای این نیم دههی اخیر ما بیاندازید ، همه دارای مضمون مشابه مردان مستبد و زورگو و پست و زنان مظلوم و آسیب پذیرند... به هر حال یا از این سمت بام باید بیفتیم یا از آن سمت !
شما یا کتاب رو نخوندی یا اصلا نمیدونی فمینیسم چیه!
کاربر سایت ! من منتظر بودم شما تشریف بیارید و معنی فمینیسم را برای من توضیح بدهی ( فقط لطفا معنای لغوی آن را بازگو نکنید ! آن چیزی که امروز در عمل وجود دارد را بفرمائید ، چون از فمینیسم ویرجینیا وولف تا فمینیسم سیمون دوبووار ، خیلی تفاوت وجود دارد ) اما در این مورد که این کتاب را نخوانده ام شک نکنید ، چون آنقدر شاهکار در تاریخ ادبیات هست که نخواهم وقتم را برای این کتابها هدر بدهم. اما قسمت هایی از سریال را تماشا کرده ام و همان کافی بود !
بسیار داستان سطح پایین و عوام پسندی است
میدونید که عوام با عامه فرق داره دیگه؟
دوباره کی این کتاب موجود میشه؟
کناب خوبی بود ولی باید شب سراب هم خونده بشه.
من این قدیمیش دارم چاپ 61 . این چاپ بااین چاپ فرقی میکن
کتاب بامداد خمار بسیار زیباست و قابل تامل و شب سراب هم در جواب این کتاب نوشته شده و بسیار زیباست
شوخیه دیگه؟ این کتاب رو در لیست برترین آثار ایرانی قرار دادید؟! خوب کتابهای فهیمه رحیمی رو میزاشتید دیگه
لطفا با مقایسه کتابهای فوق العاده مضحک و مبتذل فهیمه رحیمی با این کتاب، به آن توهین نکنید.. انصاف هم بد چیزی نیست.
آخه کجای این کتاب خوبه، همش توهین وتحقیرطبقات پایین بوده، پولداراهم خوب وحسابی،
فوق العاده بود .نویسنده چنان توصیفات زیبایی به کار برده که انگار شما ام گوشه ای در دنیای کتاب هستید و همه چیز رو به چشم میبینید .درسهای خوبیم داخل کتاب پنهان بود .به نظرم هرکس حداقل یک بار باید بخونش
۴۳۹ صفحه هست .لطفا تصحیح کنید
بسیار از فضاسازی این کتاب لذت بردم . اینکه واقعا نویسنده شما رو به دنیای قدیمی میبره و نشون میده که زندگی اشراف در مقایسه با افرادی از طبقه متوسط جامعه چه تفاوتی رو در اون زمان داشته
دوستان اگر کسی کتابی در همین سبک و سیاق خونده ممنون میشم به اطلاع بنده برسونه.
کتاب یاقوت سبز رمانی در همین مایه است
کتاب یاقوت سبز رمانی در همین مایه است
عالی بود دهها بار خوندم
کتاب خوبی در زمان خودش بی نظیر بود واینکه حتما باید شب سراب خوند داستان رحیم شاید نفرت ار رحیم کم شه،واینکه حتی،برای نسل بچههای این دوره که بخونن برای ازدواجشون خوبه،نه رحیم بد بود نه محبوبه فاصله فرهنگی و اقتصادی بود