کتاب سلوک

Soluk
کد کتاب : 16981
شابک : 978-9643621223
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 212
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 36
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

سلوک (جیبی)
Soluk
کد کتاب : 1431
شابک : 978-9643623197
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 212
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2003
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 26
زودترین زمان ارسال : ---

سلوک (جلد سخت)
Soluk
کد کتاب : 5706
شابک : 978-9643621223
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 212
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 36
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب سلوک (جیبی) اثر محمود دولت آبادی

کتاب سلوک، رمانی نوشته ی محمود دولت آبادی است که اولین بار در سال 2003 منتشر شد. این رمان، اثری متفاوت نسبت به سایر داستان های شناخته شده ی دولت آبادی است و مهارت کم نظیر این نویسنده ی بزرگ در داستان نویسی را به خوبی نشان می دهد. سلوک، داستانی وهم آلود با روایاتی موازی است که زمان و مکان را به بازی می گیرد و با رمز و رازهای جذابش، مخاطبین را به وجد می آورد. دولت آبادی در این کتاب با یک عاشق همراه می شود و فراز و نشیب های گرفتاری در عشق و تبدیل این احساس آتشین به نقطه ی مقابلش، یعنی نفرت را به تصویر می کشد. این نویسنده ی برجسته از احساساتی می گوید که کمتر فرصت بروز پیدا می کنند و از عشقی سخن به میان می آورد که گرد و غبار زمان، جلای سابقش را به خاطره ای دور تبدیل کرده است.

کتاب سلوک (جیبی)


ویژگی های کتاب سلوک (جیبی)

در فهرست برترین آثار داستانی ایران

محمود دولت آبادی
محمود دولت آبادی، زاده ی 10 مرداد 1319، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس برجسته ی ایرانی است.دولت آبادی در روستای دولت آباد سبزوار متولد شد. او پس از پایان تحصیلات ادلیه در روستا، به سبزوار رفت و به مشاغل گوناگونی روی آورد. دولت آبادی سپس به مشهد رفت و آنجا با سینما و نمایش آشنا شد. او در سال 1338 به تهران نقل مکان کرد و یک سال بعد در تئاتر پارس مشغول کار شد. دولت آبادی از ابتدای دهه چهل خورشیدی در کلاس های نمایشی شرکت کرد و بازیگر نمایش شد. او در همین زمان، به تدریج به نوشتن نیز روی آ...
قسمت هایی از کتاب سلوک (جیبی) (لذت متن)
به زنی می اندیشم که چون از درون من می رفت، یک چاه بی کبوتر در من به جا گذاشت از خود، یک چاه سرد و تاریک، همانچه در اصطلاح آسان می شود به لغت و گفته می شود خلاء. ستون درون من تهی خود را به جا گذاشته است و چه سرد و مبهم و تاریک است آن. تابش خورشید در ستون بلورین کجا و پژواک درد در پیچ های پر مخافت چاه؟

زن در نهان می گوید دوستم بدار! دوستش می داری. می گوید نه؛ دوستم بدار! دوستش می داری. می گوید نه، خیلی دوستم بدار! خیلی دوستش می داری. اما این کافی نیست. می گوید خیلی، خیلی، خیلی دوستم بدار! خیلی خیلی خیلی دوستش می داری. اما نه! ناگفته می گوید جانت را می خواهم؛ برایم بمیر! سر می گذاری و برایش می میری. جخ شیون می کند و به فغان در می آید، کنار افتاده ی تو زانو می زند، سرت را میان دست ها بر زانو می گیرد و نعره می زند که نمی خواستم بمیری، نمی خواستم. برخیز، برخیز و برایم بمیر!

یک بار مردن، جواب نابود شدن های لحظه لحظه ی تو را نمی دهد.