کتاب دختری در جنگ

Girl at War
کد کتاب : 13361
مترجم : نازنین اعظم نوری
شابک : 978-9644084072
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 338
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

دختری در جنگ
Girl at War
کد کتاب : 13362
مترجم :
شابک : 978-6008392019
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 344
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب دختری در جنگ اثر سارا نوویچ

کتاب «دختری در جنگ» رمانی نوشته «سارا نوویچ» است که نخستین بار در سال 2015 به انتشار رسید. «آنا» دختری خندان و پرانرژی است که به همراه والدین و خواهر کوچکترش در آپارتمانی کوچک زندگی می کند و وقت خود را با دوچرخه سواری در شهر به همراه دوستش «لوکا» می گذراند. اما طولی نمی کشد که تعدادی از آدم ها ناپدید می شوند، بمب هایی ویرانگر روی شهر می افتد، و «آنا» و «لوکا» مسیر دوچرخه سواری خود را از کنار پناهجویان هراسان و مواد منفجره خانگی طی می کنند. تنش روایت زمانی به اوج می رسد که خانواده «آنا» به سفری سرنوشت ساز به سوی «سارایوو» می روند تا خواهر کوچکتر او را که از نارسایی کلیه در رنج است، به سازمانی بسپارند که او را برای درمان به آمریکا خواهد فرستاد.

کتاب دختری در جنگ


ویژگی های کتاب دختری در جنگ

برنده جایزه الکس سال 2016

نامزد دریافت جایزه بهترین کتاب داستانی گودریدز سال 2015

سارا نوویچ
«سارا نوویچ»، استاد نویسندگی خلاق، نویسنده و مترجم آمریکایی است. «نوویچ» همچنین از فعالان حقوق ناشنوایان به شمار می آید و در مورد چالش هایی می نویسد که به عنوان یک رمان نویس ناشنوا با آن ها مواجه شده است.
نکوداشت های کتاب دختری در جنگ
Novic displays her talent, heightening the anticipation of what she will do next.
«نوویچ» استعداد خود را به نمایش می گذارد، و انتظار برای اثر بعدی اش را به سطحی بالاتر می رساند.
Publishers Weekly Publishers Weekly

A powerful debut novel for readers of The Tiger’s Wife and All the Light We Cannot See.
یک رمان نخست قدرتمند برای مخاطبین کتاب «همسر ببر» و کتاب «تمام نورهایی که نمی توانیم ببینیم».
Barnes & Noble

A debut novel that astonishes.
یک رمان نخست خیره کننده.
Vanity Fair

قسمت هایی از کتاب دختری در جنگ (لذت متن)
دیگر خبری از هیجان یا اضطراب نبود. فقط ترس بود. ترس واقعی. احساس کردم سرم گیج می رود. انگار کسی دور گردنم طناب بسته و تمام هوای درونم را خفه کرده باشد. پشت سر ما، صدای فریاد معلم می آمد که دستور می داد به خانه برگردیم. هنوز هم تک و توک افرادی که تازه از پناهگاه بیرون می آمدند، با بهت و وحشت به صحنه نگاه می کردند.

دست «لوکا» را گرفتم. دختر کناری ام، گوشه پیراهنم را چنگ زده بود. بقیه همکلاسی ها، کنار هم جمع شدند و در کنار یکدیگر، زنجیره ای نامنظم تشکیل دادیم. در آن لحظه جدا شدن از هم، حتی ترسناک تر از رفتن به سوی شهری در آتش به نظر می رسید.

همیشه فکر می کردم تمام زبان های دنیا مانند رمز هستند، به محض این که الفبای یک زبان دیگر را فرا گرفتید، دیگر خواهید توانست کلمات را به زبان خودتان، به زبانی قابل فهم مبدل سازید. فکر می کردم نهایت تفاوت آدم ها در همین خلاصه می شود.