ــ میدونی کار فانوس دریایی چیه؟
چانهام را بالا دادم. متعجب از سوال بیربطش گفتم:
ــ علامت دادن به کشتیها؟
چشمانش با شیفتگی نرم شد.
ــ یه جورایی آره… فانوسهای دریایی، کشتیها رو راهنمایی میکنن. با نور بهشون میگن که کجا صخره هست. کجا آبریزهای خطرناکه. حتی تو مه که نور دیده نمیشه، با بوق به کشتیها کمک میکنن.
چشمانش را بست و سرش را خم کرد و پیشانیاش را به پیشانیام چسباند.
ــ تو زندگی همه یه فانوس دریایی لازمه…
با شوخی گفتم:
ــ من اون فانوسم؟
صدایم خندان و پرطراوت بود؛ و در کمال حیرت و تعجب من، او سرش را کمی تکان داد و گفت:
ــ آره.
قلبم به طور خوش آیندی از جا کنده شد. دوباره و این بار با قاطعیت بیشتری گفت:
ــ آره!