کتاب پرنسیپ

The Principle
کد کتاب : 1941
مترجم :

شابک : 978-600-376-397-5
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 152
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

ژروم فراری، برنده جایزه گنکور 2012

معرفی کتاب پرنسیپ اثر ژروم فراری

کتاب پرنسیپ، رمانی نوشته ی ژروم فراری است که اولین بار در سال 2015 به انتشار رسید. رشد بیش از اندازه ی جمعیت، جنگ هسته ای، فاشیسم، سرمایه داری معاصر و بحران اقلیمی، همگی در این رمان جذاب نقش ایفا می کنند؛ رمانی درباره ی فیلسوفی جوان که مشغول واکاوی زندگی فیزیکدان آلمانی برنده ی جایزه ی نوبل، ورنر هایزنبرگ است. همزمان با این که این شخصیت به رویدادهای تاریخی تاریک اوایل قرن بیستم و درخشش آثار نظری هایزنبرگ می پردازد، راوی داستان، شرحی شخصی از مشکلات دوران جوانی خود و تلاشش برای فهم معنای دنیایی از هم گسسته را ارائه می کند. چگونه مردی با ذهنی این چنین زیبا، می توانسته در چنین قساوت هایی نقش داشته باشد؟

کتاب پرنسیپ

ژروم فراری
ژروم فراری، زاده ی سال 1968، نویسنده و مترجم فرانسوی است.فراری در پاریس به دنیا آمد. او برای چندین سال در موسسه ی بین المللی الکساندر دوما و بعد از آن در موسسه ی آموزشی Fesch of Ajaccio، به تدریس فلسفه اشتغال داشت. فراری در حال حاضر استاد فلسفه در دانشکده ی فرانسوی ابوظبی است.
نکوداشت های کتاب پرنسیپ
A hypnotic glimpse into the mysteries of the physical world.
نگاهی مسحورکننده به اسرار دنیای فیزیکی.
Amazon Amazon

A challenging read that encourages reflection.
داستانی چالش برانگیز که مخاطبین را به تعمق تشویق می کند.
Barnes & Noble

A work of endless density and power.
اثری با غنا و قدرت بی پایان.
Le Monde

قسمت هایی از کتاب پرنسیپ (لذت متن)
تو بیست و سه ساله بودی، و آنجا، در آن جزیره ی متروک، جایی که هیچ گلی در آن نمی روید، برای اولین بار به تو این فرصت داده شد که از شانه ی خدا بنگری. البته که هیچ معجزه ای در کار نبود یا حتی در واقع چیزی نبود که شباهت اندکی به شانه ی خدا داشته باشد، اما همانطور که بهتر از هر کس می دانی، برای توجیه رخدادهای آن شب، تنها گزینه ی ما چیزی بود میان استعاره و سکوت. در مورد تو، اول سکوت بود، بعد نور خیره‏کننده و گیج کننده ای که از شادی و شعف گرانبهاتر بود.

تو نتوانستی بخوابی. در انتظار ماندی، آنجا، بر بلندای یک صخره، تا آفتاب از فراز دریای شمال طلوع کند. و من امروز اینگونه تو را تصور می کنم؛ قلبت در این شب در جزیره ی «هلیگولند» چنان زنده می تپد که من تقریبا می توانم آنجا به تو ملحق شوم، تویی که نامت در فهرست خاکستری کتاب های بی پایان مرجع و در میان نام های بی شمار آلمانی ناپدید شده است، و همراه با آن نام یک «اصل» غریب و غیرقابل درک.

در مورد خدا، هر آنچه به صورت استعاره است، خداوندگار وحشت نیز هست. و در وحشت، نشاطی است، شاید بسیار نیرومندتر از نشاطی که در زیبایی است. این شعف و شادی هنگامی است که انسان ها در محاصره اند، محاصره ی دست و پاهای گسیخته از هم، بوی تعفن اجسادی که با زمین در هم آمیخته اند، انبوه کرم هایی که مانند خمیری زنده از زخم ها تراوش می کنند، چشم های قرمز موش‏ هایی که در تاریکی، درون سینه های شکافته شده آشیانه می کنند و حتی بیشتر از آن، هنگامی است که به ژرفای شکافی پی می برند که ناخودآگاه در درون خویش ایجاد کرده اند.