«پروانهای روی شانه» داستان جدال است، جدال بین رویا و واقعیت. آنهنگام که دست حقیقت سیلی محکمی به گوشمان مینوازد و تازه میفهمیم کجای دنیا ایستادهایم. چه میخواستیم، چه شده و از این پس چه باید بکنیم. بهنام ناصح در کتاب خود ما را به دنیای ناشنوایان میبرد، با آنها سر یک سفره مینشاند و چالشهای خانوادگیشان را بهمان مینمایاند.
راوی داستان در هر فصل تغییر میکند و همین کار به شیرینی بیشتر اثر افزوده است. حین خواندن «پروانهای روی شانه» لحظهای ناشنوا میشوید، لحظهای فرزندی ناشنوا دارید و دقایقی بعد کاملا فراموش میکنید که چه برداشتی از ناشنوایی دارید، چراکه بهنام ناصح با چنان ظرافتی احساسات و اخلاقیات انسانی را لابهلای سطور گنجانده که بعید است با یکی از راویها همذاتپنداری نکرده و در غم و شادی او شریک نشوید. منیر، مسعود، سیاوش، نرگس و منصوره اعضای دو خانوادۀ متفاوت و راویهای اصلی داستان هستند که هرکدام چالشهای زندگی خود بهعنوان یکی از اعضای خانواده را برای ما به تصویر میکشند و در جریان داستان بهنحوی به هم ربط پیدا میکنند.
کتاب پروانه ای روی شانه