کتاب خانه ابریشمی

The House of Silk
بازگشت شرلوک هولمز پس از صد و بیست و پنج سال
کد کتاب : 2719
مترجم :
شابک : 978-600-188-087-2
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 348
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 101
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

آنتونی هوروویتس از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب خانه ابریشمی اثر آنتونی هوروویتس

کتاب خانه ابریشمی، رمانی نوشته ی آنتونی هوروویتس است که نخستین بار در سال 2011 منتشر شد. لندن، سال 1890، خانه ی شماره ی 221B خیابان بیکر. مردی موجه به نام ادموند کارسترز که خریدار و فروشنده ی آثار هنری است، برای دریافت کمک، دست به دامن شرلوک هولمز و دکتر واتسون می شود. مردی مرموز و عجیب او را تهدید می کند؛ خلافکاری تحت تعقیب که به نظر می رسد در تمام مسیر آمریکا به انگلیس، در تعقیب کارسترز بوده است. چند روز بعد، خانه اش مورد سرقت قرار می گیرد و خانواده اش نیز تهدید می شود. سپس اولین قتل به وقوع می پیوندد. کتاب خانه ابریشمی، به شخصیت بسیار محبوب شرلوک هولمز با تمام ظرافت ها، رفتارهای عجیب و قدرت های تقریبا فراانسانی اش در تحلیل و استنتاج، دوباره جان می بخشد و مخاطبین را با پرونده ای شوکه کننده و مخوف مواجه می کند.

کتاب خانه ابریشمی

آنتونی هوروویتس
آنتونی هوروویتس، زاده ی 5 آپریل 1955، فیلمنامه نویس و رمان نویسی انگلیسی است که بیشتر در حوزه ی داستان های معمایی و جنایی کار می کند. او مدرک خود در رشته ی ادبیات انگلیسی را از دانشگاه یورک و مدرکش در رشته ی تاریخ هنر را از کالج ونبرو دریافت کرده است. اولین کتاب هوروویتس در سال 1979 به انتشار رسید.
نکوداشت های کتاب خانه ابریشمی
Horowitz truly pulls off the wonderful illusion that Arthur Conan Doyle left us one last tale.
هوروویتس به واقع این توهم شگفت انگیز را به وجود می آورد که آرتور کانن دویل، داستانی دیگر برایمان به جا گذاشته است.
San Diego Union Tribune

Exceptionally entertaining.
به شکلی استثنایی سرگرم کننده.
The Washington Post

The Holmes we see here is just as cryptic and clever as we expect.
هولمزی که در این اثر می بینیم، درست به همان اندازه ای که انتظار داریم، مرموز و باهوش است.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب خانه ابریشمی (لذت متن)
شرلوک هولمز گفت: «آنفولانزا واقعا چیز مزخرفیه! ولی حدست درسته. به کمک همسرت، حال اون بچه زود خوب می شه.» در جوابش گفتم: «امیدوارم همین طور باشه.» بعد حرفم را قطع کردم و با چشم هایی که از حدقه درآمده، به او خیره شدم. فنجان چای را که تا جلوی لب هایم بالا برده بودم، چنان محکم روی میز گذاشتم که کم مانده بود واژگون شود. با تعجب گفتم: «ولی به خاطر خدا هولمز! دقیقا مثل این که فکرم رو خوندی! مطمئنم حتی یک کلمه درباره ی بچه یا مریضیش حرف نزدم. می دونی که زنم خونه نیست، از اومدنم به اینجا کاملا معلومه. ولی هنوز دلیل غیبتش رو نگفتم و مطمئنم نمی تونستی اینو از رفتارم بفهمی.

اغلب درباره ی اتفاقات عجیبی فکر می کنم که به آشنایی درازمدت من با یکی از برجسته ترین و باهوش ترین شخصیت های این عصر منجر شد. اگر ذهن فیلسوفانه ای داشتم، درباره ی این که هر یک از ما چه کنترلی روی سرنوشتمان داریم، فکر می کردم و این که آیا واقعا می توان پیامدهای گسترده ی اتفاقاتی را که در ابتدا جزئی و بی اهمیت به نظر می رسند، پیش بینی کرد یا نه.

با تلگراف به هولمز اطلاع داده بودم که می خواهم مدت کوتاهی در اتاق قدیمی ام، در کنار او زندگی کنم و با خوشحالی جواب مثبتش را دریافت کرده بودم. بقیه ی دکترها بدون من از پس کارها برمی آمدند؛ موقتا تنها مانده بودم و علاوه بر آن می خواستم تا وقتی که دوستم کاملا سلامتی اش را بازمی یابد، مواظبش باشم. هولمز سه روز تمام، عمدا از خوردن آب و غذا خودداری کرده بود تا به یکی از دشمنان بی رحم و انتقام جویش ثابت کند که در بستر مرگ افتاده است. حقه اش گرفت و دشمنش اکنون در دست های توانای بازرس مورتوناز اسکاتلندیارد بود؛ اما من هنوز نگران فشاری بودم که هولمز به خودش آورده بود و می خواستم تا وقتی سوخت و ساز بدنش به حالت عادی برمی گردد، مواظبش باشم.