فرزند آخر بودیم- از پدری تنومند- که شاخ هایش با گوزن های ماده عیاشی می کرد- تازه کابل را فتح کرده بودی-
دستت به خون زمین آغشته-
در زوزه هات مردی خشخاش می خواست-
کلید خزائن خالی را به من بخشیدی-
کاتب می نوشت-
این بانو تب دارد و مهری که به آن گیاه می گویند روییده در چشم هاش-
خوراک او گل های مار زبان است در چند نوبت-
و در هر نوبت زهری بر کام او کنند مارگونه از تلخ