کتاب ماهی زلال پرست

Mahi Zolal Parast
کد کتاب : 42169
شابک : 978-9641936381
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 1004
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب ماهی زلال پرست اثر آزیتا خیری

"ماهی زلال پرست" نام رمانی است به قلم "آزیتا خیری" که یک داستان خیره کننده را پیش روی مخاطب قرار می دهد. این رمان بلند هزار صفحه ای که نشر علی آن را منتشر کرده است، از جدیدترین رمان های عاشقانه و معمایی است که خواننده را در مسیری از اتفاقات ریز و درشت با خود همراه می کند و زمانی که به اتمام می رسد، او را دلتنگ سفری که داشته، باقی می گذارد. "ماهی زلال پرست" قصه ی یک روحانی و قاضی دادگستری است به نام یاسین میرمعزی که در جریان پرونده ی داریوش، به اتهام رشوه خلع لباس می شود.
داستان دو خط اصلی و عمده دارد که یکی قصه ی یاسین و بهنوش و دیگری داستان هادی و حدیثه است. بهنوش، دختر داریوش که برای رفع اتهام از پدر خود وارد این پرونده شده بود، در تعامل و همراهی با یاسین، اتفاقاتی را رقم می زند که هیچکس انتظار آن را ندارد.
"آزیتا خیری" در شخصیت پردازی این رمان هزار صفحه ای از هیچ تکنیکی فروگذار نکرده و توانسته شخصیت های متعددی را با پس زمینه ی قوی ایجاد کند. نویسنده معماهایی را در ذهن مخاطب ایجاد می کند که پاسخ این معماها ناگهان بر خواننده هویدا می شود و او را متعجب می کند. بهره گیری مناسب از عنصر تعلیق سبب شده تا خواننده نتواند مدت زیادی از کتاب دور بماند و مرتب برای درگیر شدن در جریان داستان، به خواندن ادامه دهد. "ماهی زلال پرست" حتی در پایان هم از شگفت زده کردن خواننده دست برنمی دارد و با پایانی ناباورانه و در عین حال هوشمندانه، وداع مخاطب با این قصه را رقم می زند.

کتاب ماهی زلال پرست

قسمت هایی از کتاب ماهی زلال پرست (لذت متن)
اولین بار روی همین تخت برای عشق از دست رفته اش اشک ریخته بود. آن وقتها چند سالش بود؟ شانزده، هفده... چه فرقی داشت؟! مهم دلی بود که برای موبایل فروش آن سوی خیابان لرزیده و بدتر از آن گوشی نبود که حرف های بی سرووته دل او را بشنود. آبا پیر بود. بابا گرفتار بود و او اهل دوستی های مدرسه و دانشگاه نبود. می نشست گوشه ی همین تخت و خیره می شد به کاج ها و سروهای آن سوی پنجره و خیال می بافت. یک وقتی دل می داد به پسر آن سوی خیابان که موبایلش را ریست کرده بود و یک وقتی هم ساده لوحانه برای همکلاسی تخس دانشگاهش نقشه می کشید. اما ته همه ی این قصه های دخترانه و دور و دراز دلی بود که آنقدر توی سینه اش ماند تا عاقبت برای یک مرد کم موی شلاق خورده لرزید.

جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در پرونده جرم شما را محرز دانسته و با عنایت به خدمات سابق شما در حوزۀ دادگستری و دانشگاه، با یک درجه تخفیف محکوم می شوید به خلع لباس مقدس روحانیت و انفصال دائم از قضاوت در تمامی شعب دادگاه و برکناری از تدریس در حوزه و دانشگاه در تمامی سطوح و در باب ادامۀ توقیف و یا لغو توقیف روزنامۀ «یوم مبارک»، حکم دادگاه ویژۀ مطبوعات مورد اجرا خواهد بود. این احکام از همین لحظه قابل اجرا میباشند … نگاهش میکرد … هم سن و سال بودند، اما اختلافشان به قدر یک میز بلند قهوهای بود؛ میزی که منشی آنسویش حکم او را میخواند و او اینسویش به ادامه ی زندگی ای فکر میکرد که قرار بود بدون عبا و عمامه و تدریس و دانشگاه و قضاوت بگذرد … حتما سخت بود … قدم های کسی حواسش را جمع کرد … قدبلند بود و ته ریش داشت، لبخند اما نه … کت و شلوار مشکی به تن داشت با پیراهن چهارخانۀ سورمه ای. نگاهش حالت نداشت؛ نه خشمگین بود، نه آشنا و نه حتی دلش برای او میسوخت … دستش را جلو آورد و او با کرختی لبهایش را تو کشید … گفتند این احکام از همین لحظه قابل اجرا هستند! یعنی باید لباسش را تحویل میداد؟ … پلک زد و دستش رفت سوی سرش …