کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

Forty short letters to my wife
کد کتاب : 6293
شابک : 9789645529190
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 144
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1990
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 57
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

چهل نامه ی کوتاه به همسرم
Forty short letters to my wife
کد کتاب : 55231
شابک : 978-6001740817
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 140
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم اثر نادر ابراهیمی

چهل نامه کوتاه به همسرم مجموعه ای از نامه هایی است که نادر ابراهیمی هنگامی که مشغول یادگیری هنر خوشنویسی بوده به همسرش فرزانه منصوری نوشته است. وی در این نامه ها درباره زندگیشان در کنار هم ، عشق و مشکلاتشان صحبت می کند و آشکارا سختی ها و اضطراب مشترکشان را مطرح می کند. برای ابراهیمی نوشتن این نامه ها فقط فرصتی برای تمرین خوشنویسی نبود بلکه تمرینی برای کاوش و جست و جو در درک زندگی ، عشق و رابطه زناشویی است.

این نامه ها نثری همچون شعر دارد و بسیار روان و به دور از تکلف های شاعری است. بعضی از آن نامه ها بلندند و بعضی کوتاه در حد چند سطر. ابراهیمی در این نامه ها به صادقانه ترین شکل ممکن عشقش را به همسرش ابراز داشته، گاه او را دوستانه نصیحت کرده و گاه آنچه از راه و رسم زندگی می دانسته با او در میان گذاشته است. خواندن این کتاب تنها خواندن نامه نیست بلکه تعمقی در شیوه ی نگرش ابراهیمی به مسائل زندگی و نیز تجربه ی عاشقی کردن است.

کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم

نادر ابراهیمی
نادر ابراهیمی (زاده ۱۴ فروردین ۱۳۱۵ در تهران – درگذشته در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۸۷، تهران)، داستان‌نویس معاصر ایرانی بود. او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه در زمینه‌های فیلم‌سازی، ترانه‌سرایی، ترجمه، و روزنامه‌نگاری نیز فعالیت کرده‌ است. ابراهیمی، همراهِ بهرام بیضایی و ابراهیم گلستان، از اندک‌شمار سخنوران ایرانی به‌شمار می‌رود که هم در سینما و هم در ادبیات کار کرده و شناخته شده بوده‌اند. نادر ابراهیمی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعن...
قسمت هایی از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم (لذت متن)
آن روزها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم، حدود سال های ۶۳-۶۵، به هنگام نوشتن، در تنهایی - در فضایی که بوی تلخ مرکب ایرانی در آن می پیچید و صدای سنتی قلم نی، تسکین دهنده ی خاطرم می شد که گرد ملالی چون غبار بسیار نرم بر کل آن نشسته بود - غالبا به یاد همسرم می افتادم - که او نیز همچون من و شاید نه همچون من اما به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دلگرفتگی، قلبش را خاکستری رنگ می کرد.

ای عزیز!راست می گویم.من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام.قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را.من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام. من اینجا «من» را دیده ام __ که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است، همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده...