کتاب لنگرگاه های شب دربدری

Piers of the Homeless Night
  • 22,500 تومان
  • تمام شد ، اما میاریمش 😏
  • انتشارات: سیفتال سیفتال
    نویسنده:
کد کتاب : 76389
مترجم :
شابک : 978-6229767962
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 45
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب لنگرگاه های شب دربدری اثر جک کروآک

جک کرواک در این کتاب شما را به سفری جاده‌ای به دور آمریکا می‌برد.

در این کتاب نویسنده که از پیشگامان جنبش بیت در آمریکا بود در یک داستان و مقاله، با تصاویر آنی و بلندپروازانه شرحی از آزادی زندگی در دل جاده در سرتاسر آمریکا را به تصویر می‌کشد.

کتاب لنگرگاه های شب دربدری

جک کروآک
جک کرواک با نام اصلی ژان-لوئی کرواک، رمان نویس و شاعر آمریکایی فرانسوی تبار در ۱۲ مارس ۱۹۲۲ در لوول، ماساچوست به دنیا آمد و در همان جا بزرگ شد، سپس در دانشگاه کلمبیا و در رشته ی فوتبال تحصیل کرد. در این دانشگاه او با آلن گینزبرگ و ویلیام اس. باروز آشنا شد و این سه تبدیل به اعضای مرکزی نویسندگان نسل بیت شدند. او بت شکنی ادبی در کنار ویلیام باروز و آلن گینزبرگ به حساب می آید. کرواک به خاطر فی البداهه نویسی، شهرت بسیاری یافته بود.بیشتر آثار وی در قالب موضوعاتی چون معنویت کاتولیک، بودیسم، مواد مخ...
دسته بندی های کتاب لنگرگاه های شب دربدری
قسمت هایی از کتاب لنگرگاه های شب دربدری (لذت متن)
هفته ها بود که در جاده ها سفر می کردم، از سمت غرب و از نیویورک شروع کردم، مدتی را در فریسکو در خانهٔ یکی از رفقا ماندم و در همین مدت با باربری در هیاهوی نزدیک کریسمس، ۵۰ دلار کاسب شدم و با همان آبگوشت تلیت شده در هوای آزاد محوطهٔ راه آهن سر می کردم، الان به عنوان مهمان افتخاری مخفی در واگن کارمندان قطار باری درجهٔ یکی به نام زیپر که به لطف ارتباطاتم در راه آهن آن جا نصیبم شده است، ۵۰۰ مایل از فریسکو دور شده ام و حالا که فکرش را می کنم، می خواهم یک دریانورد معروف بشوم، همین جا در پدرو روی عرشهٔ رومر می روم، خوش باورانه فکر می کنم که در هر صورت، اگر به خاطر این کشتی ها نبود، حتما دلم می خواست یک کارمند راه آهن باشم، یاد بگیرم که ترمزبان قطار بشوم و بابت راندن آن زیپر قدیمی تندرو پول بگیرم. اما مریض شده بودم، یک جور سرماخوردگی ناگهانی بر اثر نوع X ویروس کالیفرنیایی که مجاری تنفسی ام را مسدود کرده بود و به سختی می توانستم از پنجرهٔ گردوخاک گرفتهٔ اتاق کارگران قطار بیرون را ببینم، چون قطار از روی شکافی که ریلی هلالی از سن لوییس آبیسپو و سانتاباربارا را در خود جای داده، از کنار سطح پوشیده از برف و شکنندهٔ خیزاب ها در سرف سیتی و جزیرهٔ تانگیْر و گاویوتا، مثل برق رد می شد. نهایت سعی ام را کردم که از یک سواری خوب لذت ببرم اما فقط توانستم روی صندلی واگن کارگران صاف دراز بکشم درحالی که سرم را در کت بقچه شده ام فرو برده بودم و هر بلیط چی قطار از سن هوزه تا لس آنجلس مجبور بود بیدارم کند تا مشخصاتم را بپرسد، رفیقم یک ترمزبان بود و خودم هم ترمزبانی در تگزاسْ دیویژن بودم، بنابراین، هر وقت بالا را نگاه می کردم و با خودم فکر می کردم، «به به جک! الان واقعا سوار یه واگن کارگرای قطاری و روی محال ترین ریلی پیش می ری که همیشه توی عجیب ترین خواب هات می خواستی روی اون سوار قطار باشی، مثل خواب های بچه هاست، چی شده که نمی تونی سرت رو بلند کنی و نگاهی به بیرون بندازی و از ساحل کالیفرنیا لذت ببری که انگار پوشیده از پره، آخرین ساحلی که ماسه هاش با خرده چوبای نرم ریخته از قرنیزای آستانهٔ درای مشرف به آب دریا که از چپ وراست و از سد آب راه خلیجْ زیگزاگی موج می زنه سمت خونه ها، شکل پرمانندی به خودش گرفته و از این جا تا کاتراز فْلاپراز و ولدیویوس و گْراتراز رو پوشونده، وای پسر!».