کتاب ضحاک

Zahhak
کد کتاب : 80465
مترجم :
شابک : 978-6004562935
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 770
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : سلفونی
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب ضحاک اثر ولادیمیر مدودف

در رمان " ضحاک" ولادیمیر مدودف، دنیای عجیب و غریب و وحشتناک آسیای مرکزی زنده می‌شود. داستان در تاجیکستان اتفاق می‌افتد، زمان جنگ داخلی اوایل دهه 1990. در مرکز رمان سرنوشت یک خانواده روسی که ناخواسته در کوه‌های پامیر ماندند و به دست اربابان جدید کشور افتادند روایت می‌شود. نویسنده نیز اهل تاجیکستان است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، مردم روسیه حومه امپراتوری را ترک کردند، همانطور که رومی‌ها، اسپانیایی‌ها، بریتانیایی‌ها و فرانسوی‌ها زمانی مستعمرات را ترک کردند.
نویسنده بر مسائل فرهنگی خارجی تمرکز دارد - رابطه بین شخصیت‌های روسی و غیر روسی که در 135 قلمرو پس از شوروی زندگی می کنند. این اثر در مورد تغییر پارادایم ذهنی پسااستعماری - از "دوستی ملت ها" به احساسات بیگانه هراسانه و دوگانگی نگرش نسبت به روس‌ها در یک محیط خارجی است: از یک سو، رمان روس‌ها را به‌عنوان طردشدگانی می‌بیند که سنت‌های فرهنگی ندارند، و از سوی دیگر - به‌عنوان نمایندگان گروهی بالاتر و ممتازتر.
ضحاک رمانی درباره ی تغییر قدرت در سطح محلی در طول جنگ داخلی تاجیکستان است و ضحاک قرون وسطایی، هیولایی نیمه انسان- نیمه جانور، برگرفته از ضحاک شاهنامه ی فردوسی، در هر شکل و در همه زمان‌ها، نماد قدرت است.

کتاب ضحاک

ولادیمیر مدودف
ولادیمیر مدودف که در دهه 1940 در منطقه بایکال متولد شد، بیشتر عمر خود را در تاجیکستان گذرانده است. روزنامه نگار، روسی و تاجیکی صحبت می کند. او تحقیقات قوم نگاری انجام داد و زندگی سیاسی کشور را از نزدیک مشاهده کرد. ضحاک، شاه مار، رمان بزرگ اوست که توسط مطبوعات روسیه به عنوان بهترین کتاب سال انتخاب شد. او برنده چندین جایزه ادبی شد و در روسیه بسیار موفق بود.
قسمت هایی از کتاب ضحاک (لذت متن)
وقتی نادیا می مرد، یاد واسکا افتاده بودم. حس ناتوانیْ مرا دیوانه می کرد؛ اینکه کاری از دستم ساخته نبود. روز و شب این سؤال در مغزم بود: چرا؟ آن موقع این فکر با من بود که «مقصر من هستم؛ من بدبختی می آورم». وقتی باورم شد، اموات فورا مقابلم صف کشیدند. با شمارش آن ها به وحشت افتادم: کریسا، کستیا، انور، فیلیپ سیمیونوویچ، سعید... یکی از پنجره پایین افتاد؛ دیگری تصادف کرد؛ آن یکی هنگام مستی بر اثر گاز زغال سنگ در حمام مسموم شد؛ آن یکی خودش را کشت... نادیا تلاش می کرد عقیدهٔ من را عوض کند. در اتاق بیمارستان، پشت تخت نشسته و دستش را گرفته بودم. نادیا، ضعیف و در حال احتضار، با صدایی که به سختی شنیده می شد در گوشم گفت: «از خیال بافی دست بردار! در مورد...در مورد کریسا هم همین طور. تو او را نابود نکردی بلکه نجات دادی. اگر پسر بیچاره را از آب بیرون نمی کشیدی، غرق می شد. اتفاقی که برای او افتاد هیچ ارتباطی به تو ندارد... در بیماری من هم به هیچ وجه مقصر نیستی...».