کتاب تولدم نبایدترین اتفاق بود

Tavallodam...
کد کتاب : 80534
شابک : 978-6008099109
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 64
سال انتشار شمسی : 1395
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب تولدم نبایدترین اتفاق بود اثر لاله حکمت

این مجموعه شامل سیزده داستان کوتاه است که با عناوین «او و خدا می‌مانند»، «آدمک‌ها»، «تانگو در برف»، «داستان یک معمولی»، «زیبا مثل من»، «سکانس آخر»، «شب‌بیداری»، «کابوس‌های ناتمام رویا»، «نبایدترین اتفاق»، «همین»، «یادداشتی برای سارا»، «یک روز خوب» و «جنون سلولی» منتشر شده است.

کتاب تولدم نبایدترین اتفاق بود

قسمت هایی از کتاب تولدم نبایدترین اتفاق بود (لذت متن)
پالتو طوسی بلندی را که پوشیده، دوست داشتم. در کوچه هایی قدم می زند که بارها هم قدمش بودم. فکر می کند و آتش به آتش سیگار می کشد؛ طوری که انگار طول سیگارش به طول فاصله ای است که از من دارد. به چیستی مرگ فکر می کند، به من که بلند می خندیدم، به خنده هایم که دوست داشت، به پالتو توسی بلندش که دوست داشتم، به خودش، به چیستی مرگ، به خودش، به چیستی من، به خاطرات خاک گرفته، به من زیر خاک رفته. سریع فکر می کند. دارم از نفس می افتم. بهتر است حالا که بعد از چند سال باز دارد شماره ام را می گیرد، از تعقیب افکارش دست بردارم. بوق اول، بوق دوم و بعد صدای ضبط شده ی من: «مشترک مورد نظر خاموش شده اما اگه می خوای برای دستگاه پیغام بذار!» برای دستگاه شعری را می خواند که همیشه توی همین کوچه ها برایم می خواند: «هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی، از این زمانه دلم سیر می شود گاهی..» بابا مشکی پوشیده است. سرش را گذاشته روی یک خروار خاک و شانه هایش تکان می خورند. عموبهزاد دستش را روی شانه های لرزان بابا گذاشته. دیگر مهم نیست وقت شراکت در آن کارخانه چقدر حرمت هم دیگر را شکستند. عمو حالا می خواهد پناه بابا باشد. هنوز شانه های بابا می لرزد، من فکر می کنم این لرزش از خنده است! آخر زنگوله پای تابوت خودش، راهی تابوت شده و دیگر خیره سری نمی کند. نباید حرص چادر چاقچور نکردن به قاعده اش را خورد. هر از چند گاهی هم با آمدن یک خواستگارـ که همیشه لقب «همه چی تمام» را می گیرد نیاز نیست صدایی کلفت بشود و بگوید: «آخه خیال کردی تا کی در این خونه رو می زنن؟ نکنه می خوای بری زن حسین پناهی شی؟ دخترک دیوونه!» آری من مطمئنم که لرزش شانه های بابا از خنده است! حتما به ازدواج من و حسین پناهی می خندد.»