کتاب تقی شهرام به روایت اسناد

Taghi Shahram...
کد کتاب : 85523
شابک : 978-9644199417
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 708
سال انتشار شمسی : 1398
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب تقی شهرام به روایت اسناد اثر احمدرضا کریمی

کتاب « تقی شهرام به روایت اسناد» نوشته « احمدرضا کریمی » توسط انتشارات « مرکز اسناد انقلاب» منتشر شده است.
این کتاب به قلم احمدرضا کریمی، از اعضای جداشده سازمان مجاهدین خلق، در ده فصل نگاشته شده است. نکته مهم درباره نویسنده سابقه هم‌بندی وی با شهرام در سال 1358 است؛ زمانی که تقی شهرام بعد از دستگیری در این سال به لویزان منتقل شد، احمدرضا کریمی هم در آنجا به سرمی‌برد. این دوران یک بازه زمانی شش ماهه، از شهریور تا بهمن را شامل می‌شود که در بخشی از کتاب، نویسنده به آن دوره اشاره می‌کند.

یکی از مهم‌ترین بخش‌های کتاب، اختلافات ایدئولوژیک درون سازمانی و تصفیه‌های خونین است. نقش اصلی شهرام در روند تغییر ایدئولوژی سازمان باعث شده بود در خلال روند تکمیل این دگردیسی به تسویه حساب‌های خونین با برخی اعضای سازمان دست بزند که قتل شریف واقفی و ترور نا موفق صمدیه لباف از بارزترین نمونه‌های آن است. در فصل پنجم کتاب به تفصیل درباره این بخش از حیات سازمان که شهرام بازیگر اصلی آن است، پرداخته می‌شود.

علاوه بر این طرح ترور آیت‌الله دکتر بهشتی در سال 1354 از دیگر ناگفته‌های این کتاب است. در صفحاتی از کتاب در این رابطه می‌خوانیم: «تردید نیست که تقی شهرام با فراست و هوش بالایی که داشت به خوبی تشخیص داده بود که مرحوم شهید بهشتی برخورد نرم یا بی‌تفاوت با روند ارتداد در سازمان نخواهد داشت و شهرام بر این یقین بوده است که آن مرحوم برای سازمان گرفتاری‌های زیادی ایجاد خواهد کرد.»

کتاب تقی شهرام به روایت اسناد

دسته بندی های کتاب تقی شهرام به روایت اسناد
قسمت هایی از کتاب تقی شهرام به روایت اسناد (لذت متن)
«بالاخره درهای سلّول های اوین را باز کردند و زندانیان را در بندی عمومی جای دادند. شهرام می نویسد: «همه ی ما را به جز محمّد [حنیف نژاد] به دو اتاق بزرگ و عمومی اوین فرستادند... این نعمتی بزرگ بود، همچون نزول مائده ای آسمانی در بیابان برهوت به تشنگان و گرسنگان شیدای آب و نان! اما یک تن از این مائده گذشت و او که خود کانون محبّت و عاطفه بود، از سرزمین عشق و عاطفه و محبت یعنی شیراز، رسول [مشکین فام] بود. او داوطلبانه برای آنکه محمد تنها نباشد، به سلول بازگشت و تا روزها و لحظات آخر یعنی تا همان لحظاتی که هر دو شیرمرد را به چوبه ی اعدام بستند، رنگ زرّین و زیبای آفتاب طالع از شرق را در بالای تپه های اوین ندید و از هوای صاف و فضای باز بیرون سلّول تنفس نکرد...»