کتاب من آن توام

Man
کد کتاب : 88523
شابک : 978-6229416358
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 152
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب من آن توام اثر عبدالحمید ضیایی

کتاب «من آن توام» نوشته عبدالحمید ضیایی توسط نشر "سروش مولانا" منتشر شده است. این کتاب روایت دیدار مولانا و شمس را از دریچه ای تازه روایت می کند که می تواند برای علاقه مندان به ادبیات کلاسیک ایران و مسائل عرفانی جذاب باشد. روایت من آن توام بیشتر شبیه به رمانی است تاریخی بر اساس مستندات و روایت‌های موثق که با نثری عاشقانه و شاعرانه نوشته شده است. راوی داستان ثابت نیست. گاهی داستان از زبان شمس، مولانا روایت می‌شود و گاهی از زبان نویسندهٔ آن؛ بدون این که در درک داستان ابهام و پیچیدگی ایجاد شود. در میان این روایت‌ها اشعاری از مولانا هم ذکر می‌شود که با همان بخش از زندگی مولانا و شمس هم‌خوانی دارد. مولانا، در ابتدا مرد سجاده‌نشین و متدینی بود که برای خود شاگردان و مریدان بسیاری داشت. او در حالی شمس را ملاقات می‌کند که در چهار مدرسه‌ٔ معتبر دوران به تدریس علوم دینی مشغول بوده است. اما دیدار با شمس دریچه‌ٔ تازه‌ای در زندگی مولانا باز می‌کند. این دیدار نگاه مولانا را به زندگی دگرگون می‌سازد؛ تاجایی‌که فقه را رها می‌کند و اهل سماع و شور و شاعری می‌شود.

کتاب من آن توام

عبدالحمید ضیایی
دکتر عبدالحمید ضیایی، شاعر، مدرس فلسفه و پژوهشگر، در سال 1354 در چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را گذراند و در سال 1374 به مناسبت قبولی در دانشگاه به تهران آمد. عبدالحمید ضیایی در رشته‌های حقوق قضایی و ادبیات فارسی در دانشگاه‌های علامه طباطبایی و دانشگاه تهران تحصیل کرد و با درجه‌ی کارشناسی ارشد فارغ‌التحصیل شد.عبدالحمید ضیایی که سال‌های نوجوانی و جوانی را با خواندن شعر، به ویژه آثار کلاسیک کهن و معاصر ایران، سپری کرده بود و هر از گاهی نیز...
قسمت هایی از کتاب من آن توام (لذت متن)
مهم این است که حالا و همیشه سال ۶۴۲ هجری است. به عبارت دقیق تر، بیست وششم جمادی الآخر، که دارم به دقت محاسبه می کنم تا ببینم به تاریخ شمسی برابر با چه روزی می شود. بامداد روز شنبه است و من تازه ام؛ مثل نخستین باران جهان ... سی وهشت سال تمام مسافری بودم که مقصدش را به یاد نمی آورد؛ سالکی میان مایه که طعم دویدن را جایی کنار روزمرّگی از یاد برده بود! موج های آب چشم و خون دل برآمده و راه را بر کلمات بسته اند. کشتی های عظیم در این طوفان تخته تخته شکسته اند ... سی وهشت سال آزگار گرفتار بودم بین قومی ناهموار ... اما حالا دیگر شانزده سال پیش نیست؛ این آشنایی یک طرفه باید همین جا ختم به خیر شود! بگذار سطر آخر این ترانه را باد ببرد!