کتاب هوای هاله

Havaye Haleh
کد کتاب : 92443
شابک : 978-6005595536
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 293
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب هوای هاله اثر مرتضی بیات (1365)

کتاب حاضر که به قلم مرتضی بیات به رشته ی تحریر درآمده است، داستانی زیبا و خواندنی را روایت می کند. شخصیت اصلی داستان دختر زیبا و خوش چهره ای به نام هاله است. پدر و مادر او از هم جدا شده اند و هاله نزد مادرش زندگی می کند. هاله از دوران مدرسه تاکنون با پسری به نام علیرضا رابطه دارد، اما همیشه بینشان دعوا و ناسازگاری است. داستان به این شکل آغاز می شود که آن ها از طرف یکی از دوستان هاله به نام «لیلا» به مهمانی دعوت می شوند. هاله با دیدن سینا در مهمانی خوشحال می شود و این موضوع باعث عصبانیت علیرضا و درگیری بین آنها می شود. از همان جا هاله تصمیم می گیرد برای همیشه او را فراموش کند و علیرضا را از صفحه ذهنش پاک کند، اما…

کتاب هوای هاله

مرتضی بیات (1365)
مرتضی بیات، نویسنده و مترجم ایرانی، متولد 1365 واهل بوشهر است.
قسمت هایی از کتاب هوای هاله (لذت متن)
آن روزها هیچ حسی به سینا نداشتم جز این که برایم یک آدم موقر و قابل احترام باشد. یادم است یک روز بارانی بود و کلاسم دیر شده بود. با عجله لباس هایم را پوشیدم و به دانشگاه رفتم و جلوی درب دانشگاه طاها و سینا رو دیدم. اگر مرا نمی دیدند بدون تردید به سمتشان نمی رفتم و پیشروی به سوی کلاس را برمی گزیدم اما چون مرا دیده بودند زشت بود اگر برای سلام و احوالپرسی به سمتشان نمی رفتم. -سلام طاها سلام کرد و سینا هم سر به زیر سلامی گفت: دستش توی گچ بود. -خدا بد نده آقا سینا از طاها خان شنیدم امیدوارم بلا دور باشه. -ممنونم، سلامت باشید. ایستادن بیشتر از آن جایز نبود هم دیرم شده بود هم در محیط دانشگاه صورت خوشی نداشت. با خداحافظی به سرعت ازشان دور شدم و به سرعت خودم را به کلاس رساندم و همین اتفاق باعث شد تا چند ثانیه زودتر از استاد به کلاس برسم و خداروشکر خطر غیبت از بیخ گوشم گذشت، کنار لیلا نشستم. -سلام چرا دیر کردی؟ -خواب موندم، تاکسی هم پیدا نمی شد. -شانس آوردی، این استاد خیلی بد عنقه بیشتر از یک جلسه غیبت حذفه و کاری هم به قوانین دانشگاه نداره آن قدر آدم کله گنده ای هست که دانشگاه نازشو بکشه! -از جلسه بعدی حواسمو جمع می کنم، طاها و سینا رو جلوی دانشگاه دیدم. -آره، سینا می خواست بره گچ دستش رو باز کنه طاها گفت بیاد دم دانشگاه با هم بروند. -طاها مگه کلاس نداره؟ -استادشون تا ماه دیگه نمیاد موقع انتخاب واحد گفتم با استاد غزنوی برداریما هی گفتی استاد ملکی بهتره بفرما اینم نتیجش! طاها میره عشق و حال ما باید به استاد عصا قورت داده درس پاس کنیم. حرف هایی که از نظر من اضافه بود را نشنیده تلقی کردم و گفتم: -سینا خیلی پسر متین و محجوبیه.
متن کتاب