کتاب مغرب احساس

Maghreb-e Ehsas
کد کتاب : 108985
شابک : 978-9641935292
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 890
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 19 اردیبهشت
قسمت هایی از کتاب مغرب احساس (لذت متن)
میان خواب و بیداری برمی خواست و می دوید.جای گریه فقط فریاد می کشید. هنوز در کابوس هایش مردی دشنه به دست را می دید که به دنبالش می دود. این بار که به پشت سر نگاه می کرد ،جای دنیل ،اهورا را می دید. آن مرد هنوز در سیاهی ناپیدا بود .دست های دنیل برای گرفتن اهورا باز بود و هر چه به او نزدیکتر می شد صدای دلخراش النا بالا می رفت. یک دفعه دنیل مبدل به نوری شد و پرواز کرد. اهورا زیر طاق آسمان نشست و مرد دشنه به دست در لایه ی باز شده ی زمین دفن شد. وقتی وحشت زده از جا برخاست و نالید،صدایش میان گریه ی مادر گم شد .می خواست به نگرانی ها و گریه های او پایان دهد. اما نفس در سینه اش یخ زد.صدای سوزناک مادر تمام وجودش را لرزاند. غصه می خورد چرا قادر نیست برخیزد و آرامش کند .روی دستهای مردی بلند شد. سر و دست هایش مثل مردگان آویزان بود .اطرافیانش می دویدند! یک دفعه خودش را معلق دید و با شادمانی به طرف آسمان پر کشید .فقط به آسمان نگاه می کرد تا ببیند در کدامین سوی آن دنیل را پیدا می کند. شاید یک صدم ثانیه در آن حالت بود .یک دفعه سوزی در سینه اش احساس کرد و به سرعت نور سمت پایین کشیده شد .پایین پایش، جسم خود را دید که سفید پوشانی در حال شوک دادن به سینه اش هستند. مادرش با بی تابی گریه می کرد و پدر دستهای مجروحش را به سر می کوبید.دلش برای مظلومیت آن ها آتش گرفت. دیگر از پرواز خود خوشحال نشد. رفته رفته نور های اطرافش محو گردید و روح مثل کشی باز شده به طرف جسمش برگشت و با همان سرعت بسته شد .سوزی در سینه احساس نمود . صدایی در وجودش پیچید که تمام دردها را بی اثر کرد:" هنوز فرصت زندگی داره"