کتاب فردا روز دیگریست

ریحانه مادری است که به دروغ همسر سابقش فرامرز را پیش دخترشان مرده جا زده است و تلاش کرده تا روزهای سخت کنار او بودن را با وجود حامد و فرزندانشان فراموش کند. اما اتفاقی باور نکردنی او را به دوران جوانی اش باز می گرداند و باعث می شود که خاطرات آن روزگار را برای فرزندانش روایت کند تا بتواند دخترش را از وجود پدرش فرامز باخبر سازد.

زن در خانواده ای سنتی رشد کرده، پدرش همه کاره بوده و هر تصمیمی که برای ازدواج فرزندانش می گرفته، حکم مطلق بوده و کسی حق این را که روی حرف او حرفی بزند نداشته است؛ ریحانه دختری زیبا بوده و از این مطمئن که حتما جلوی پدرش خواهد ایستاد و برخلاف دو خواهر بزرگ ترش بدون خواست قلبی بر سر سفره عقد نخواهد نشست. اما همه ی این ها با ورود فرامرز به زندگی شان دود شده و به هوا رفته است. انگار که اجبار و دوری از عشق در سرنوشت فرزندان این خانواده نوشته شده…