کتاب اتوبوس سرگردان

The Wayward Bus
کد کتاب : 12709
مترجم :
شابک : 978-6003764026
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 384
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1947
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب اتوبوس سرگردان اثر جان اشتاین بک

ان استن بک یکی از شناخته شده ترین و پرخواننده ترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا است. نگاه انسان دوستانۀ او به جهان و ترسیم چهرۀ رنج کشیدۀ مردم آمریکا بارزترین شاخصه های ادبیات استن بک به شمار می رود. «اتوبوس سرگردان» نیز مانند سایر آثار وی بیانگر شرح حال طبقۀ فرودست آمریکا پس از بحران های داخلی است. خلق شخصیت های داستان بر اساس واقعیت موجود در جامعه طبقاتی آمریکا صورت پذیرفته است. روسپیان و مهاجرانی که در پی رکود بزرگ و بیکاری سراسری با فقر دست و پنجه نرم می کنند و اتوبوسی که نماد این سرگردانی و زوال است. این کتاب در سال 1947 منتشر شد و مورد تحسین و ستایش منتقدانی قرار گرفت که نویسنده را به جانب داری از جنگ و افت ادبی متهم کرده بودند.

کتاب اتوبوس سرگردان

جان اشتاین بک
جان ارنست استاینبک جونیور، زاده ی ۲۷ فوریه ۱۹۰۲ - درگذشته ی ۲۰ دسامبر ۱۹۶۸) که در منابع فارسی بیشتر با نام جان اشتاین بک شناخته می شود، یکی از شناخته شده ترین و پرخواننده ترین نویسندگان قرن بیستم آمریکاست. پدر جان، خزانه دار و مادرش آموزگار بود. پس از تحصیل علوم در دانشگاه استانفورد، در سال ۱۹۲۵ بی آنکه دانشنامه ای دریافت کرده باشد، دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت. در این شهر خبرنگاری کرد و پس از دو سال به کالیفرنیا برگشت. مدتی به عنوان کارگر ساده، متصدی داروخانه، میوه چین و... به کار پرد...
قسمت هایی از کتاب اتوبوس سرگردان (لذت متن)
بعد از جنگ همانند همه ‏ی ملت‏ های مدافع، بلانکن ‏ها نیز تنبل، اخلالگر، فتنه‏ جو و سرشار از دشمنی و کینه شدند، به‏ طوری که با خاتمه ‏ی جنگ، غرور نیز از وجود آنها رخت بربست. از آن پس مردم جز برای نعل کردن اسب‏‏ها و تیز کردن تیغه‏ ی گاو‏آهن‏هاشان به آنها مراجعه نمی‏کردند. بالاخره آنچه را ارتش شمال به زور قشون و اسلحه نتوانست انجام دهد، «اولین بانک ملی سان‏یزیدرو» با مصادره‏ ی املاک آنها به اتمام رسانید.

آن روز صبح شلوار سوراخ‏داری به رنگ سفید و قهوه‏ای پوشیده بود که زانوهای آن تقریبا بالای برگردان پاچه‏ هایش قرار داشت از شدت کثافت، رنگ تیره گرفته بود. او در دوران افسردگی‏ اش چنان از پا درمی‏ آمد که نه خودش را می‏شست و نه زیاد چیزی می‏خورد. او کلاه دندانه‏ دار را به‏ خاطر زیبایی به سر نمی‏گذاشت بلکه این کار را برای جلوگیری از ریختن موهای خرمایی‏اش روی چشمانش می‏ کرد و نیز برای اینکه موقع رفتن به زیر ماشین به روغن گریس آغشته نشوند. او اکنون به ‏طرز احمقانه ‏ای خوآن چیکوی را نگاه می‏کرد که اسباب‏ها را روی جعبه می‏ چید و در حین این تماشا ابرهای خاکستری خواب در ذهنش به حرکت در می‏ آمد و از شدت تحرک آنها حالت تهوع به او دست می‏داد.