روزی بود و روزگاری. تاجری بود بهنام ابومالک که در شهر بصره زندگی میکرد. تاجر اجناس مختلفی را از شهرهای دور و نزدیک میخرید و میفروخت. ابومالک، خدمتکارانش را به شهرها و آبادیها میفرستاد تا در مورد چیزهایی که میخواهد بخرد، پرسوجو کنند و از قیمت اجناس و کمی و زیادی آنها خبر بگیرند و به او برسانند که او اجناس مناسب را بخرد و با فروش آنها سود کند.
روزی از روزها، پیکی از شهر شوش برایش نامهای آورد. نامه از طرف یکی از خدمتکارانش بود که برای بررسی خریدوفروش به آن شهر رفته بود.
کتاب کیمیای سعادت 4