شنیتسلر در نوشته ای به این کتاب اشاره کرده و گفته ظاهرا کتاب بدی نشده است، بعضی قسمت هایش خیلی خوب و بعضی بخش هایش هم طولانی شده است. خود او برای کتاب عنوان «شاعر فرتوت» را انتخاب کرده بود، اما در هنگام انتشار ناشر نام شهرت دیرهنگام را برای آن گذاشته است که به همین نام نیز در ایران توسط ناصر غیاثی ترجمه و به همت نشر چشمه منتشرشده است.
شنیتسلر در این داستان ها ارجاع هایی نیز به تجربیات شخصی خود داده است، به خصوص حلقه «وین جوان» که جمعی دوستانه متشکل از نویسندگان جوانی بود که در پی کسب اعتبار ادبی و البته به راه انداختن جریانی در راستای ادبیات مدرن بودند. از این حلقه بعدها شنیتسلر و اشتفان تسوایک به چهره های نامداری بدل شدند.
شنیتسلر در این داستان که پایانی کم وبیش تراژیک اما لحنی آمیخته به طنز دارد جمع دوستانه خود را به دنیای داستان آورده و شوخی هایی را با آن ترتیب می دهد. در این داستان نیز گروهی جوان نویسنده کافه نشین هستند که رویای بزرگی برای تغییر و تحول ادبیات در سر می پرورانند، گرد هم جمع می شوند، سخن پراکنی کرده و به هر شکل ممکن در تلاش هستند که سروصدایی به راه انداخته و توجه رسانه ها را به خود جلب کنند. در این میان پیرمردی به نام ادوارد زاکسبرگر که همان شاعر فرتوت باشد به جمع آن ها راه می یابد. او شاعری است فراموش شده که روزگاری کتاب شعری با عنوان «پیاده روی» منتشر کرده است و حالا از طریق کار اداری به عنوان یک کارمند ساده روزگار می گذراند. جوانان که می پندارند کتاب «پیاده روی» شاهکاری کشف نشده است، چنان درباره ی آن به بزرگ نمایی می پردازند که سرانجام پیرمرد باور می کند که هنرمندی بزرگ بوده که توسط دیگران نادیده گرفته شده است. توهماتی که در فضای ذهنی این گروه و نهایتا پیرمرد شکل می گیرد و فضایی مضحک را تدارک می بیند.
شنیتسلر در این داستان هنر روان شناسی خود را برای نشان دادن خلقیات شخصیت های داستانی بکار می گیرد و از دیگر سو آن را بستری برای نقد فضای ادبی زمانه خود و هنرمندنمایانی که در توهم خلق شاهکارهای ادبی هستند قرار می دهد.
کتاب شهرت دیر هنگام