کتاب کنسول افتخاری

The Honorary Consul
کد کتاب : 15705
مترجم :
شابک : 978-6004901192
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 358
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1973
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب کنسول افتخاری اثر گراهام گرین

ادواردو پلار پزشک مجرد و انگلیسی تبار است و وقتی پسربچه ای بوده به همراه مادرش پاراگوئه را ترک می کند و برای فرار از آشفتگی های سیاسی به بوینوس آیرس می آید. پدر انگلیسی وی در پاراگوئه به عنوان یک شورشی سیاسی باقی می ماند و بجز یک نامه ، آنها دیگر هرگز چیزی از او نمی شنوند. هنگامی که پلار به کورینتس می رود ، محلی با آب زیرزمینی آرام و نیمه گرمسیری ، با دو ساکن انگلیسی دیگر در آنجا آشنا می شود. یک معلم انگلیسی پیر و عبوس ، هامفریس و کنسول افتخاری انگلیس ، چارلز فورتنام که یک الکلی طلاق گرفته و ترحم برانگیز است که از موقعیت خود برای کسب سود سوء استفاده می کند. آشنای دیگر پلار ، جولیو ساوودرا ، نویسنده فراموش شده ای است .
در این شهر ایالتی در آرژانتین ، چارلی فورتنام توسط انقلابیون پاراگوئه، که او را با سفیر آمریکا اشتباه گرفته اند، ربوده می شود.. دکتر ادواردو پلار ، پزشکی محلی با وفاداری خود ، به عنوان مذاکره کننده بین شورشیان و مقامات عمل می کند. این شخصیت های ناجوانمردانه نمایشی پوچ از شکست ، امید ، عشق و خیانت را در برابر هرج و مرج سیاسی بازی می کنند. کنسول افتخاری هم یک رمان خیره کنند ی پر از تعلیق است و هم یک مطالعه روانشناختی و جامعه شناختی نافذ در مورد فساد شخصی و سیاسی.

کتاب کنسول افتخاری

گراهام گرین
هنری گراهام گرین (به انگلیسی: Henry Graham Greene) (زاده ی ۲ اکتبر ۱۹۰۴، درگذشته ی ۳ آوریل ۱۹۹۱) رمان نویس، نمایشنامه نویس، منتقد ادبی و سینمایی و نویسنده ی پرکار داستان های کوتاه انگلیسی بود.او در طول عمر طولانیش در غالب معرکه های سیاسی و انقلابی گوشه و کنار جهان حاضر و ناظر بود و ماجراهای داستان هایش عمدتا در متن همین وقایع قرن بیستم می گذرد، آثاری که ابهامات انسان نوین در این دنیای ناآرام را نشان می دهد.محصول کمابیش هفتاد سال قلم زدن او ۶۴ کتاب است: از جمله ۲۸ رمان، ۴ زندگینامه ی خود نوشت،...
قسمت هایی از کتاب کنسول افتخاری (لذت متن)
دکتر ادواردو پلارا، در بندر کوچک مشرف بر پارانا، میان خطوط آهن و جراثقالهای زردرنگ، به تماشای تنورهای افقی از دود ایستاد که بر فراز چاکو ۳ کشیده شده بود. تنوره دود، مانند نواری بر پرچمی ملی، میان پرتوهای سرخ شفق قرار داشت. دکتر پلار، سوای ملوانی که بیرون عمارت نیروی دریایی کشیک می داد، در آن ساعت تنهای تنها بود. غروب یکی از آن غروبها بود که به سبب ترکیب نور در حال زوال و بوی گیاهی ناشناس، برخی از مردان را دستخوش احساس کودکی و امید آینده می کند و برای بعضی دیگر احساس چیزی گم شده و تقریبا از بادرفته را باز می آورد.

در بوئنوس آیرس، طی سال های دراز جدایی، تنها یک نامه از پدرش دریافت کرده بودند. مطابق با نوشته روی پاکت، سنیورا هیخوا، نامه برای هر دو آنان نوشته شده بود. نامه از طریق پست نیامده بود. یکشنبه شبی تقریبا چهار سال بعد از ورودشان، وقتی از سینمایی که در آن بربادرفته را برای بار سوم دیده بودند برگشتند، آن را زیر در آپارتمان یافتند. مادرش هرگز تجدید نمایش این فیلم را از دست نمی داد، شاید بدان جهت که فیلم کهنه و ستارگان قدیمی برای چند ساعتی جنگ داخلی را چیزی ساکن و بی خطر می نمایاند. کلارک گیبل و ویویان لی به رغم همه آن گلوله ها باز از خلال سالیان بر صحنه ثابت می شدند.

دکتر پلار هیچ گاه کس دیگری را در شهر ندیده بود که کتاب بخواند. وقتی در خانه آشنایان به شام دعوت داشت فقط کتاب هایی را می دید که پشت شیشه محبوس بود تا از رطوبت در امان بماند. هیچ گاه کسی را کنار رودخانه یا حتی در یکی از میدان های شهر گرم خواندن چیزی ندیده بود - مگر گاه و گدار خواننده إلی لورالا، روزنامه محلی را. گاه عاشق و معشوقی روی نیمکت ها بودند یا زنان خسته ای با سبدهای خرید، یا ولگردانی که با فراغ بال روی نیمکت ها می نشستند، اما هیچ گاه کتابخوانی نبود. هیچ کس نمی خواست با ولگردی به شراکت بر نیمکتی بنشیند، و به خلاف بقیه مردم جهان نتواند دست و پای خود را به راحتی دراز کند.