این کتاب روایت فرزندانی است که در سایه روشن خانه ای پرجمعیت، میان تبعیض و تردید، امید و خاموشی قد کشیدند. پدری سخت گیر و بی انعطاف، سرنوشتی رقم زد که مسیر زندگی فرزندانش را با رنج، جدال و گاه سقوط پیوند زد. در این خانه عشق بود. اما ترس هم بود. ازدواج هایی بدون دل، درس های ناتمام، بغضی فرو خورده...
هما زارعی، متولد ۱۳۵۲، ساکن کرج.
فارغالتحصیل کارشناسی ارشد علوم اجتماعی
سابقه فعالیت در زمینه آموزش
ده سال تدریس در هنرستانهای مشهد
ده سال تدریس در دانشگاههای علمیکاربردیِ خبر و خبرنگاران مشهد
نوشتن همیشه همراه من بوده. سالها فقط برای دل خودم نوشتم، گاهی شعر، گاهی یادداشتهایی از زندگی. اما در نهایت تصمیم گرفتم داستانهایی که مدتها در ذهنم شکل گرفته بود، جدیتر بنویسم. اولین رمانم به نام «خشمنوش» در سال ۱۴۰۴ توسط انتشارات آذرفر منتشر شد.
رمانهایم معمولاً در فضای خانوادگی و اجتماعی شکل میگیرند و بیشتر به تجربهها، چالشها و پیچیدگیهایی میپردازند که هر انسانی ممکن است در طول زندگی با آن روبهرو شود.
در کنار نوشتن، تجربههایی در کار پژوهشی هم داشتم؛
ویراستار کتاب «زندانی شماره ۳۹۵۱» به نویسندگی م.لباف خانیکی
نوشتن برای من فقط کار نیست، یک جور راه تنفس است. تلاشی برای شنیدن صداهایی که معمولاً شنیده نمیشوند.
دو سه فصل اول میتونست بهتر نوشته بشه. ولی بعد از اون خوب بود مخصوصا از فصل هفت به بعد که عالی بود . کلا دوسش داشتم.
واقعا کتاب فوق العاده ای بود به شدت از محتوایی که داشت لذت بردم و داستانی که پر از اتفاقایی بود که شاید هممون لمسش کرده باشیم
کتاب خوبیست به شرط اینکه تا آخر بخوانی
خیلی خیلی متن زیبا و روانی داره، وقتی که میخونید داستان رو یاد تمام مادران و زنان سرزمینمون میفتم که چقدر تو زندگیشون از خود گذشتگی کردن به خاطر بچه هاشون، موفق باشید خانم زارعی عزیز، منتظر داستانهای بیشتری ازتون هستم😍
گناب خیلی خوبی بود مخصوصا بعد از فصل سوم به بعد کنجکاوی خواننده نسبت به داستان چند برابر میشه و دوست داری تا آخر کتاب رو بخو نی. تبریک میگم به قلم شیوای نویسنده .